آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

در نقد دیالکتیک خیر و شر به مثابه چارچوب خوانش مذهب

[متنی از میلاد دخانچی]: 

در باطن هر شری، چه بسا خیری نهفته باشد. بعضی وقت ها ضعف ها و ناتوانی های ما نقاط قوت ما هستند. چه بسا خوبان بدون نقص هلاک میشوند و تو با کمی نقص نجات پیدا میکنی. بیایید از نقص های کوچکمان مدام در هراس نباشیم. بیایید «کمالگرا» نباشیم.

.


در باطن هر خیر ظاهری نیز، چه بسا شر نهفته باشد. چه چیزها که در ظاهر دستاورد ما هستند، اما در نهایت ما را زمین میزنند. چه مدرک ها، ثروت ها و ساختارهایی که نه تنها عامل رشد ما نیستند، بلکه مانع اند. باید این دستاورد های ظاهری را «سر برید» تا بتوان به سرزمین ها، دستاوردها و «بودن» های جدید عبور کرد. باید نبود تا شد‌.

.


در میان شر، خیری نشسته است و در میانه خیر، شر. در میان شهری پر از حرص و حسد، خانه ای هست همچنان پاک و در میان هر نفس پاکی، حرص و طمع نشسته است. در میان کثافت های درونی ما گنجی  پنهان است و در میانه گنجهای ما حرصها و بدبختی ها. در شهر حرص سراغ خانه های پاک برویم و در میانه حرص ها و‌ حسد ها حافظ گنج های درونی انسانها باشیم. 


و البته هیچ وقت در هیچ چیز ادعای انحصار نکنیم، حتی در علم خدا. آن لحظه که میگوییم فقط «ما» میفهمیم، آنگونه که مانند موسی مذهب را فقط در «ظاهر» میفهمیم، خداوند ما را روانه سرزمین خضری می‌کند که به ما بگوید هر آنچه از فقه و قانون آموختید یک طرف، زندگی واقعی طرف دیگر. حال بیایید وارد تجربه واقعی زندگی انسانی شوید، زندگی ای که چه بسا هر آنچه از فقه آموختید شما را به کار نیاید. آری اینجا رودخانه زندگی است و آنچه این عرصه را اداره می‌کند، نه ایده الهای ظاهر گرایانه، بلکه قضا و قدر های پیچیده، توامانی خیر و شر و البته حکمت و صبر است. 

.


خضر در ضدیت با کمالگرایی سخن گفت. او به موسی آموخت در باطن نقصان قایق، نجات نفهته است. خضر آموخت تا آورده به ظاهر زیبا اما مزاحم سربریده نشود، دستاوردهای بهتری جانشین آنها نخواهد شد. خضر به موسی یاد داد در میان شهر حرص، مردمانی پاک دست نشسته اند و اگر هستی نعمتی را سلب میکند، حتما گنجی را جایگزین آن میکند. خضر نشان داد که موسی علیرغم اینکه فقه میداند، اهل دو دو تا چهارتای ظاهری دنیاست.

.


خضر به موسی نشان داد وظیفه مذهب مراقبت از گنج های درونی ما است. خضر موسی را از کتاب و حجره به جستجو در رودخانه زندگی فرا خواند، رودخانه ای که ماهی مرده و شور فقه موسوی را به حکمت زنده خضرانی تبدیل کرد.

.


و البته خضر به موسی نشان داد که حکمت مذهب باید به نفع فرودستان و مستمندان و یتیمان باشد. همنوا با خضر باید به مذهب ظاهرگرایانی که در خدمت فرودستان نیست گفت: هذا فراق بینی و بینک.



- تفسیرت بسیار دقیق و عالیه، منتها با یک تبصره: خضر و چیزی که تو ازش دفاع میکنی عین شریعت گرایی ضدعقل گراست. خدایی با حکمتی که ذاتا فراعقلی است، چراکه حکمتش از تقدیر و قدرت و اراده اش ناشی است. این اتکای احکام بر اراده مطلق الهی، این اتکای بر مفاهیم  «خیر» و «شر»، خود بستر تمامت خواهی شریعت و الهیات سیاسی است، نه راهی برای پس راندن و محدود کردنش.

این افلاطون بود که نخست بار خدا را از دریچه حکمت و عقلش فهمید، نه اراده و قدرت مطلقش. پس نه خضر، که تنها سقراطی می تواند ما را نجات دهد....

 ...

امروز شروین مقیمی در پژوهشگاه علوم انسانی کنفرانسی داشت با عنوان  «نیچه به مثابه فیلسوف سیاسی سقراطی». از قضا محور بحثش کتاب «فراسوی خیر و شر» نیچه بود و با دقت مدعیات خودش رو طرح کرد. از جمله نسبت دیانت و سیاست و فلسفه که هم نزد افلاطون و هم نیچه یکسان هستند و نکته جالب تر، طرح همین مفهوم  «فراسوی خیر و شر» به عنوان تماتیک سقراطی نیچه ای در فلسفه سیاسی.

اصلا کار فیلسوف سیاسی سقراطی همین نقد تلقی الهیاتی از مقولات خیر و شر هست و وضع یک جور خیر ورای اخلاق الهیاتی حاکم، یا به قول نیچه، خلق ارزش ها (خیرها، فضایل) جدید.

کار تو در این متن از همین زاویه قابل نقده. تو به جای چنین کاری (فلسفه ورزی سیاسی سقراطی نیچه ای) باز به الهیات سیاسی متشبث میشی. خیر و شر را می پذیری و تثبیت میکنی و به جاش به رقیب میگی که تو خیر حقیقی (خضر) نیستی، یک خیر کاذبی. تو میخوای اتوریته همین خدای شریعت را علیه نمایندگان سیاسی کنونیش به کار بگیری. در صورتی که اصلا منشا مشکل همین اتوریته شرعی است. اتوریته ای که میگوید حسن و قبح نه عقلی است و نه ذاتی، بلکه شرعی است و حاصل اراده الهی. آن روایت که خدا چیزی را اراده میکند و نمی کند هم روی الهیاتی همین سکه بود که در هر خیر شری و در هر شر خیری است. آن خدا و این خیر و شر، هر دو نامعقولند. در دل خیر اگر بنا باشد شری باشد، یعنی اینکه خیر و شر ذاتی نیستند، و اینکه خدا چیزی را اراده می کند و چیز دیگر می خواهد یعنی اینکه خدا اراده اش را تحت ضابطه عقل قرار نمی دهد. معنای این هر دو، همان شریعت گرایی مطلقی است که بعدها مبنای مفهوم حاکمیت مطلق می شود که به قول اشمیت می تواند در شرایط استثنایی قوانین مدنی و قرارداد اجتماعی را به حکم اراده مطلقش ملغی کند.

با خدای ورای عقل، نمی توان خدای ورای عقل را مقید کرد و به زبان ساده، خون به خون شستن محال آمد محال!

با خضر و رفقاش میشه حجاب اجباری وضع کرد، اما لغو نه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد