آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

گفتگویی بر سر مذهب و سیاست

- خیلی دوست داشتم این نقد بر توییت ها رو زیر خودشون نشر میدادم، ولی حیف که نه فرم و نه محتوای فضای توییتر اقتضا نمی کنه.

به هر حال در نقد توییت اخیرت: مذهب فرا مکانی و زمانی و بی قالب نیست، خدا متعال مذهب اینطوره اما مذهب اصلا نمود و نماد مداخله آن خدای متعال در تاریخه، به میانجی پیامبر و اخلافش. مذهب پیشاپیش متضمن و مدعی فرمه

اما گذشته از این نکته، متولیان آن مذهب بنا بر اتوریته متن مقدس، هیچ گاه اجازه نمیدن چیزی از بیرون حدود و مرزهای مذهب رو تنگ یا فراخ کنه، آن هم به حکم خود نص و مذهب. آنان با عرفا که صورت شدید خود توحید هستند سر ناسازگاری و تکفیر دارند، علوم انسانی که جای خود داره.

عجیبه که محتوای ذاتا سیاسی وحی رو نبینیم و بخواهیم با علوم انسانی و... بهش صورت سیاسی ببخشیم.


- خوب به این سوال پاسخ بده: 

جایگاه مذهب در نظم سیاسی ایده آل تو کجاست ؟


- مذهب پیشاپیش در هر نظم سیاسی جایگاه داره، آنچه نیاز به مداخله و تعیین حد و جایگاه در امر حکومت داره عقلانیته. مذهب خود به خود در حدود عقلانیت مستقر میشه. نه برعکس

مذهب بنیاد ایجابی هر قدرت جمعی و تاریخیه. این بنیاد پیشینی و خارج از کنترل ماست، اما بنیاد عقلانی و نقاد و سلبی قدرت چیزیه که ما احیانا میتونیم براش کاری بکنیم


-فلسفه بافی نکن

بیا رو زمین

یارو میگه خدا گفته زن باید چادر داشته باشه حکومتم باید هرکی چادر ندارم رو بندازه تو ون ببره.


- یک راه بیشتر نداری. قدرت رو از این دست تندرو ها به صورت مادی و عملی بگیری و محدودشون کنی. چون نه میتونی خداشون رو تغییر بدی و نه حکم او رو و نه حتا باهاشون وارد دیالوگ انتقادی شی

هر چی بیشتر به متن مقدس و الهیات وحیانی شون استناد کنی، بازهم نمی تونی اونها رو قانع کنی یا حتا نظام دانشی ایمن از این موارد ایجاد کنی. مذهب مهندسی نمی پذیرد، چون ریشش در اگزیستانس سوژه است، یعنی ناحیه ی تاریک و غیرعقلایی او

اتفاقا در تاریخ اگر دقیق شی میبینی که همیشه یک جور ترکیب میان عناصر ناهمگون باعث شده هیچ عنصری در قدرت رو به افراط و تندروی نره و به نوعی هم دیگر رو خنثی کنند.

سلطنت برای مثال هیچ وقت اجازه ترکتازی به اصحاب شریعت نمی داد و شریت مداران هم به نوعی عناصر دیگر رو کنترل میکردن. این تعادل قوا اساسا مربوط به یک نظم سیاسی عرفیه. اگر نظم سیاسی بخواد شریعت محور بشه، لاجرم به یکدستی میل می کنه و اجازه تعادل قوا رو بر اساس مبانیش به هیچ وجه نمی تونه بده

شاید بگی من و تو یک حرف میزنیم، ولی من موافق نیستم.

تو میخوای بگی نظم عرفی که شریعت رو کنترل و محدود می کنه و بالعکس، یک نظم دینیه و از نظر دینی قابل دفاعه. اما من میگم اصولا هر حدی بر شریعت، نمی تواند شرعی باشد.

شریعت اگر تا قبل از این، به این وضوح خشونت و نامعقول رفتار نمی کرد، چون  «زور»ش نمی رسید، حالا هم تا روزی که زورش برسد دست بردار نخواهد بود. اگر روزی هم زورش کم شد، دوباره واعظان و خطیبان و مدافعانش، آن وضع را توجیه و تصدیق می کنند. متاسفانه اینجا هم هستی بر شناخت مقدم است



- خوب من که گفتم استیت اسلامی نداریم!


- استیت رو به عنوان فرماسیون مدرن و بعد از عقد قرارداد اجتماعی قبول دارم.

اما حکومت اسلامی همیشه داشتیم


- هیچ وقت نداشتیم

استیت مسلمانان شاید


- خلافت ایدئولوژی همین حکومت/قدرت سیاسی بوده

اصلا با همین اسلام، فرماسیون قبیله ای به شکل تثبیت شده و متمرکز حکومت بدل شد.

پیام وحی، پیامی یونیورسال بود، اقتضای ابلاغ این پیام یونیورسال یک قدرت متمرکز سیاسی بود

این ان قلت ایرانی/شیعی که خلفای بعد از پیامبر مشروعیت نداشتن هم نمی تونه باز منکر اصل نهاد خلافت بشه.

و اصلی ترین استدلال هم خود نفس شریعت و حدود و احکام اونه. چیزی که جز قوانین اجتماعی سیاسی برای زیست مسلمانان نیست که از جانب خدا وضع و به میانجی رسول ابلاغ شده


- خوب الان اختلاف سر چیه


- خب تو میگی اسلام نظریه سیاسی مستقیم نداره

من میگم داره

نه تنها اسلام که هر مذهب پازیتیو به قول هگل، واجد الهیات سیاسی است. شاید تنها مسیحیت اولیه به علت فقدان همین شریعت و پازیتیویتی تا حدودی فاقد الهیات سیاسی بود و برای همین هم با یونان و حقوق مدنی رومی آمیخته شد

بخوام جدلی تر ادعامو طرح کنم میگم اسلام استیت ندارد، بلکه خودش پدر جد استیت است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد