آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

درباره تثلیث شرع و عرف و قانون

یک مطلب جالب. می دونستی وقتی فارابی در حال تلخیص آثار افلاطون بود، معادل نوموس یونانی (همان عرف و قانون) را چی قرار داد؟ شرع!

اصلا تصور میکنم تفکیک شرع و عرف به این طریق دسته گلی بود که اسلامیست های معاصر به آب دادند و تو هم با تکیه بر این تثلیث شرع و عرف و قانون عملا داری باز همین ساختار مفهومی رو تثبیت میکنی.

حاجی چنین تفکیک هایی عاقبت خوش نداره. حالا هر چی می خوای روبناش بناش رو با لکان و ژیژک و فروید تزیین کن.


- خوب پیشنهادات چیه؟


- این سه تا در واقع سه نام برای یک پدیده اند و به یک طریق هم قابل تغییرند


- الان من دلم بخواد تو تهران مشروب بخورم همون شرعه؟


- به طور خاص شرعه به علاوه قانون

 چون مردم عادی متدین داریم عملا این موضوع عرف هم شده

هیچ ضابطه ای عملا بدون همراهی این سه در عمل پیاده نمیشه

مثل اینکه بگیم نوزاد جوان و پیر سه موجودند. سه تا نیستند، سه نام برای سه مرحله یک موجودند

اگه با هم نباشن فقط تو کتابان


- نمی‌فهمم نقدت رو راستش


- خب این سه سه چیز نیستن ولی تحلیلت طوریه انگار سه منبع کاملا جدا داریم

در واقع راه حل پدیده هایی که برمی شماری اینه: اصلاح قانون و عقلانی و معتدل کردنش.

نیازی نیست دوگانه شرع و عرف جعل کنیم.

در سنت فکری ایران و اسلام ایرانی، دوگانه اصلی نه شرع و عرف، بلکه شرع و عقله


- خوب همونه


- نه یک فرق مهم هست. عرف سنته. میگه اینطور بشود چون من میگویم

عقل میگه اینطور بشود چون چنین دلایل قابل گفت و گویی دارد.

عقل قادر به دیالوگه، شرع مستقل شده از عرف چاره ای جز آنتاگونیسم ابدی نداره


- نمی دونم من منظورم رو تو همون درسگفتار سه [تنظیمات] صورت‌بندی کردم


- خب منم به همون صورت بندی نقد وارد کردم

تکیه تو بر میراث و تجربه اسلام نیست، بر میراث و تجربه اسلامیسمه

شرع و عرف و قانون، اگر بخوان نه مفاهیمی انتزاعی بلکه حقایق موثر روی زمین باشند، به هیچ وجه نمی تونن از هم جدا باشند. این اسلامیست ها بودن که برای احیای امت اسلامی به مثابه واحد سیاسی در برابر انواع واحدهای سیاسی مدرن و موجود، مبادرت به تفکیک رادیکال شرع از عرف و قانون کردند تا بگن ما آلترناتیو و منابع بدیلی برای حکمرانی و اخلاقیات و... داریم. برای همین میگم این نظم مفهومی تو در نهایت میراث بر اسلامیسم هست و نه اسلام.

بذار رک بگم نظرمو. مشکل تو اینه که به دلیل همدلی ایدئولوژیکت با اسلامیسم و هسته اصلیش، نمی تونی به حقیقت از دریچه مستقیم نگاه کنی. ممانعت گروه های تندرو از حقوق شهروندی، در حقیقت گردن کشی گروهی قانون شکن و فاشیست در برابر خرد جمعی است که به لطف جنبش های اسلامیستی، از جمله اسلامیست های 57، از مصونیت برخوردارند. اینها اصلا عرف رو سکولاریسم می دونن، حق هم دارند چون آرزوشون واحد سیاسی بدیل در برابر شهر و ملت و پادشاهی غربی و... است. راه حل این گروه ها، برخورد قانونی باهاشون هست، اون هم مطابق موازین و معیارهای حقوقی. البته برای این مهم باید اول دولتی تشکیل شه که به حقوق شهروندی و قرارداد احتماعی با تبعه هاش پایبند باشه. به همین دلیله که مشکل ما حل نمیشه. اسلامیسم اصلا چیزی جز نفی چنین پروژه ی سیاسی مدنی حقوقی نبود. بدیهیه که قدرت سیاسی حاصل از اون هم نخواد به احدی پاسخگو باشه.

خلاصه کلام اینکه، تا با اصلی ترین هسته اسلامیسم تسویه حساب نکنی، نمی تونی وارد مشکلات بعدیش بشی. از جمله نسبت عجیب غریب بین شرع و عرف. این نسبت وقتی به اعتدال و حالت طبیعیش بر می گرده که قدرت سیاسی اونها را به عنوان رقبای بدیل هم تفسیر نکنه، بلکه امور هم جنس و مکمل و قابل گفت و گو بدانه، چیزی که معنایی جز نفی اسلامیسم نداره

نمی دونم حالا چه قدر این استدلالم مفهومه یا می تونه به نظرت درست باشه. ولی به هر حال من فکر میکنم ریشه بسیاری از بحران های کنونی، اصلا همین تفکیک عجیب قایل شدن بین این عناصره. حالا ریشه فکری و تاریخیش رو هم من اینطوری میفهمم..


این تفکیک همیشه بوده


- تفکیک بین واژها و مفاهیم یا در ساحت واقعیت؟

در واقعیت هم همیشه یک عرف داشتیم یک قانون یک شریعت؟

بعید میدونم این حرف جای دفاع داشته باشه


- [در پاسخ به این سوال که: در واقعیت هم همیشه یک عرف داشتیم یک قانون یک شریعت؟] آره


- [...]


- خب اینی که از حرفت میفهمم، باز یک تفکیک مفهومیه. در واقع شرع و قانون به بیان خوب خودت بعد از استیت درست شد که منم موافقم. پیش از اون چنین تفکیکی جایی نداشت.

عرف و شرع هم یک تفکیک فقهی است در بهترین حالت نه یک تفکیک عملی و سیاسی. شارع در یک نگاه سیاسی همون واضع عرف یا به قول یونانی و عربیش، نوامیسه


درباره اسلامیسم هم من فکر میکنم مساله اصلی این نیست که میگی. تصور میکنم اسلامیسم پروژه یا واکنشی بود به مدرنیته سیاسی و ادعای نسخه بدیل داشتن داشت. طبعا برای همین هم به یک ارزش شناسی خالص نیاز داشت که از طریق یک رجوع سلفی به شرع سعی کرد اونو تامین کنه

برای همین میگم تبارشناسی این تثلیثی که میگی ما رو به اسلامیسم معاصر میرسونه، اونم در تمامی ابعادش، از سیدجمال و اخوان تا انقلاب ایران و...

مساله اسلامیسم رو میشه مثلا در مشروعه خواهان صدر مشروطه هم دید. برای همین پست کانال سیدجواد رو فوروارد کردم برات. مساله دقیقا همین جاست: زمین بازی، موضوع، سابجکت سیاست چیست؟ ملت یا امت؟

ایرانیان عمدتا در طول تاریخ پس از اسلام همیشه از بازی کردن در زمین امت طفره رفتن و به زمین بازی ملی پیوستند. درست به همین دلیل هم عرف و شرع براشون تا این حد در هم تنیده بود و اسلام براشون ابژه تفکر معنوی بود تا هویت سیاسی و جمعی. دقیقا بعد از بروز اسلامیسم در مشروطه که واکنش به مدرن شدن دولت و ملیت ایرانی بود، یک دفعه دم و دستگاه مشروعه خواهان علم شد و ستیزه با قانون و عرف به نام شرع بالا گرفت

تا قبل از این تو میدیدی که تعادلی عجیب بین عرف و شرع برقرار بود و همین تعادل ناگفته هم نقش قانون و ارزش شناسی رو بازی می کرد. اصلا پروژه فلسفی فارابی همین بود، اینکه چطوری شرع رو معتدل کنه.

البته نکته تفکر سیاسی قدما و به طور خاص فلسفه سیاسی شون نه محوریت شرع بود، نه محوریت عرف. اونجا اساس عقل بود و همونطور که قبلا گفتم، دعوای اصلی اونجا دعوای عقل و شرع بود تا شرع و عرف.

عرف به معنای روال جاری و مرسوم زندگی عموم هست، توی فقه بهش میگن سیره عقلا. اصولا منبعش هم حوایج و نیازهای طبیعی و جسمانی انسان ها یا به قول تو در جزوت، اقتصاده. شرع هم که منبعش وحی و سیره نبوی و معصومینه. عقل اما بازی دیگه ای داره. عقل به خودی خود هیچ محتوا یا ارزش پازیتیوی نمی تونه داشته باشه و به تعبیری، هیچ شهری رو در عمل نمیشه بر بنیاد عقل بنا کرد، این اصلی ترین جوهره فلسفه سیاسی قدماست. حالا نقش عقل اینجا کاملا سلبی و نقادانه است. اینکه بتونه میان فضایل و ارزش های شرعی و رسوم عرفی، نقش حاکم و واسط و اصلاح گر رو بازی کنه. در واقع در تفکر سیاسی قدمایی، تدبیر ملک اصلا پیدا کردن همین حکمت عملی بود. ماده و محتوای این حکمت از شرع و عرف میومد، ولی صورت و فرم رو عقل به اونها میداد و به همین دلیل اینا در یک سازگاری و اعتدال اساسی بودند. برای همین هم تو بین نخبگان سیاسی قدیم از خواجه نظام تا خواجه نصیر و... یک چهره تندرو و سلفی نمی دیدی. این تعادل با ظهور فلسفه سیاسی جدید بهم خورد، چون فرض بنیادین فلسفه سیاسی قدیم رو منکر شد. در فلسفه سیاسی جدید فرض بر این شد که میشه علاوه بر صورت و فرم، ماده و محتوای ارزش های عملی رو هم از خود عقل اخذ کرد. به همین دلیل در وجدان تاریخی ایرانیان، مشروطه که میوه فلسفه سیاسی جدید بود، به واکنشی سلبی از جانب مشروعه خواهان انجامید. منتها مشروعه خواهان دیگه صرفا خواهان بازپس گیری جایگاه محتوایی نبودن، اونا فرم و محتوای عقل عملی و سیاسی رو میخواستن با هم تصاحب کنن و به این ترتیب در برابر تمام پروژه مدرنیته ایستادن، یعنی این بار گفتن نه تنها ملت سکولار نمی خوایم، بلکه اصلا ملت نمی خواهیم و امت دینی می خواهیم. این دقیقا درک من از اسلامیسم هست.

در این کانتکست هست که میگم تقابل شرع و قانون و عرف اساسا میوه اسلامیسمه. اصولا اگر مشروطه می تونست در تداوم تاریخ ملی و تفکر سیاسی قرار بگیره که تا قبل از اون دز ایران رواج داشت، هیچ وقت اسلامیسم با این روایت سلفی و رادیکال زاده و پیروز نمی شد. ایران برخلاف کشورهای عربی و حتا اروپایی در عصر رونسانس، برای تاسیس و تجدید دولت، نیازی به موضع گیری صریح علیه امت دینی و نهاد قدرت دینی نداشت و به همین دلیل هم اون فلسفه سیاسی مدرن اروپایی براش نقض غرض بود. ایران چون از اول هیچ وقت در امت اسلامی کامل منحل نشد و نهاد و تفکر سیاسی کمابیش مستقلی داشت، تونست به طرز جالبی بین شرع و عرف پل بزنه در طول تاریخش و هیچ وقت طعمه تندروهای دینی نشه. اگر در مشروطه هم می تونست نهاد دولت خودش رو به درستی تجدید کنه و حکومت قانون و قرارداد اجتماعی رو بر اساس مبادی خودش بازآفرینی کنه، هیچ وقت برای مشروعه خواه این مجال درست نمی شد که بین شرع و عرف و قانون شکاف ایجاد کنه.

در نهایت هم سرنوشت اسلامیسم، انحلال دولت ملته و برعکس. اینکه اسلامیسم به قول تو فقهاتی میخواد شرع رو قانون کنه و عرف رو هم شرعی و قانونی، در فلسفه حقوق و سیاست معنایی جز این نداره که این اسلامیسم میخواهد واحد سیاسی ای را جایگزین دولت ملت کند که مبنای عملی و ارزشیش همان شرع است. این قطعا معنایی جز پایان ملت ایران نداره، چیزی که در رویای  «تمدن نوین اسلامی» رفقای نواسلامیست میشه معناش رو به وضوح دید، یک انترناسیونالیسم اسلامی که به قول فراستی باید از شرش به خدا پناه برد، چون به تعبیر فراستی (و همینطور دوستش جواد طباطبایی) این انترناسیونالیسم هم در نهایت چیزی جز بی وطنی و وطن فروشی نیست...

خلاصه اینکه راه حل رو باید در عبور از این فریم ورک تئوریک اسلامیستی جستجو کرد و من فکر میکنم نسخه تو به رغم جهات پیشرو و عالیش، هنوز از این جهات کاستی داره و در بند اسلامیسم نظری و ناخودآگاه باقی مانده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد