آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آقامیری و رتوریک عاشورا

از اونجا که سرم به کتاب و کارهای شخصیم بود این مدت، اصلا متوجه ترندها و جنجال های فجازی نبودم. تازه ویدئوی آقامیری و واکنش مخالفها و موافقانشو دیدم.

برام خیلی جالب شد ماجرا، چون عین این نقدهای نظری که با تو و نخبگانی مثل فیرحی دنبال میکردم، در سطح عمومی هم جاریه. دقت کردی که منطق آقامیری در نهایت با منطق تو و فیرحی یکسانه، هرچند در نوع خطابه ممکنه سطحی تر به نظر بیاد. دفاع از آزادی بر حسب عاشورا.

اما منطق مخالفانش از علیز و جبرائیلی تا دوستمون دکتر زالی، نزدیک به تحلیل منه (هرچند قطعا هم موضع نیستم با دوستان). علیز داستان رو خیلی پوست کنده و راحت گفت: مصداق حرکت حر اینه که یک فرمانده ناتو بیاد تو سپاه قدس، نه این که خواننده ها و رقاصه ها به ایران برگردند!

این حرف علیز درسته. چون عاشورا نزاع بر سر فضیلت تدین بود، نه فضیلت حریت. حرکت حر به سبب حریتش محل تصدیق نیست، حرکت حر به سبب تدینش مورد تصدیقه. حر آزاد نشد، مومن شد، در رکاب ایمان و حق علیه باطل و کفر در آمد.

آقا میری، شریعتی، فیرحی و تو به این مساله توجه نمی کنید که استبداد رذیلتی فرادینی است، اونچه رذیلت دینی حساب میشه غصب حق امام و ولی و معطل گذاشتن شریعته. حسین قاعدتا اگر با رذیلت استبداد در یزید سر ستیز داشت، وارد نبردی نمی شد که درش پیشاپیش بازنده است. او باخت را پیشاپیش قبول کرد چون مامور به رسالت احیای فضیلت تدین بود، نه مامور به نتیجه احیای فضیلت آزادی در حکومت. نفی استبداد و انحصار نیاز به نتیجه گرایی تعقلی داره، نه نبرد حماسی و روایت تراژیک. علیز و جبرائیلی و دیگران حق دارند اعتراض کنند که آیا حسین این مرگ تراژیک رو به جان خرید که صرفا انحصار و استبداد از بین بره و خیر و شر با هم حاضر باشند و رقابت کنند؟ حسین تن به رنج و درد داد تا فلان هنرپیشه توبه کرده قبل انقلاب بیاد تو تلویزیون با مدیری فالوده بخوره؟ حسین جان داد تا به جای حکومت خیر و ولایت حق بر باطل، دیالکتیک حق و باطل تشکیل شه؟

میلاد تمام دعوای من با اسلامیسم شیعی همینجاست. این اسلامیسم با خودش تعارف داره. می خواهد نقد انحصارطلبی و استبداد کند، اما به جای این که مستقیم سر اصل مطلب برود،  «به صحرای کربلا» میزند! البته دلیلش کاملا قابل درکه. چه در شریعتی چه در مورد آقامیری، چشم پوشی از قدرت خطابه و سرایش تراژدی بسیار سخته. سخته آدم از مخاطب ملیونی چشم بپوشه، سخته آدم توده رو بدون حسین تهییج و تحریک و بسیج کنه. برای همین من از اول از تعبیر  «رتوریک عاشورا» استفاده کردم. اینجا  «رتوریک» است که اسلامیسم را اغوا می کند. این تصور که باید فونداسیون آزادی را با شور حسینی تحکیم کرد اساسا برای تمامی این خطبای اسلامیسم شیعی فریبنده و جذاب بوده. اما تمام مساله دقیقا همینجاست: آیا تحکیم آزادی و رفع انحصار با فن خطابه ممکن خواهد بود؟

جالبه بدونی این یکی از پرسش های مرکزی فلسفه سیاسی افلاطون و محاورات سقراطی است، از گرگیاس تا پروتاگوراس و فایدروس تا سمپوزیوم. نهال آزادی با خطابه آبیاری نمیشه. خطابه از قضا ویروس دموکراسی و عدالت است. بدیل فلسفه سیاسی نه خطابه، که گفت و گوی برهانی است. شور حسینی به کار الهیات وحیانی و تاسیس حکومت اسلامی و اقامه شرع میاد، اگر دنبال آزادی هستیم، همونطور که تجربه تاریخی غرب از آتن تا واشنگتن نشون میده، راه از  «فلسفه» میگذره. از گفت و گو، از نقد، و نه از خطابه.

خروجی خطابه آقامیری رو ببین: شما معاویه و یزید هستید! شما غلط می کنید اسم حر رو ببرید! حاصل این دیسکورس چیست؟ اگر در دهه 40 بودیم و اینها را از شریعتی می شنیدیم حق داشتیم تصور کنیم که الهیات رهایی بخشی پشت این حرفاست، اما امروز و با تجربه این چهل سال نتیجه رو داریم می بینیم، خشم پشت این سخنان بدل به گیوتین اعدام های انقلابی خواهد شد و مخالفش رو نیست خواهد کرد و پس فردایش هم که به عصر تثبیت قدرت رسید و مجبور به پاک کردن تناقض هایش شد، آزادی خواهی حسینی را از شور حسینی خواهد زدود، چرا که با حر حماسی و حسین تراژیک بهتر و بیشتر میتوان خود را تثبیت و توده موافق، ولو کم شمار را، حفظ و تحکیم کرد. در جامعه ای متعادل و آزاد قطعا حسین و عاشورا هم کماکان حضوری قدرتمند خواهند داشت، چون بشر همواره به تراژدی و حماسه و اسطوره نیاز خواهد داشت، اما در چنان جامعه ای خبر از رتوریک عاشورا دیگر نخواهد بود، یعنی خطابه هایی که مساله عاشورا را مساله آزادی و تاسیس حکومت آزاد و فرادینی جا می زنند. این رتوریک ها در اسطوره هزاران ساله تصرف میکنند و نتیجه تصرف در اسطوره اسطوره زدایی شدن خواهد بود.


پ.ن: به یاد دارم جواد طباطبایی نکته جالبی میگفت که تازه دارم معنی و اهمیتش رو میفهمم. او میگفت دهه 40 دهه ی استیلای ایدئولوژی در دانشکده های علوم انسانی بود و یگانه غایت این ایدئولوژی ها هم از چپ تا مذهبی، حمله به دولت و تصرف اون بود.

در واقع مشکل شریعتی به رقم تمام نبوغش این بود که اسیر همین فضا شد. کسی که در این فضاست و اولویتش تهییج و تحریک توده هاست، ولو برای غایتی مطلوب و خیر، چاره ای جز توسل به خطابه نداره، چون اصلا تعریف خطابه «تاثیر گذاشتن در نفوس مخاطبین» هست. اگر نخبه ای مثل شریعتی در این فضا قرار نمی گرفت شک ندارم خدمات خیلی اساسی تری برای تحکیم نهال آزادی و عدالت در ایران می کرد. حیف که  «شور حسینی» غلبه کرد...

نقد امثال اشتراوس و اشمیت به لیبرالیسم دقیقا همینجاست که  آزادی نمی تواند در یک گفتار ایدئولوژیک (خطابی) به جامعه عرضه ‌شود. اگر چنین شود، اتفاقا نتیجه مرگ امرسیاسی و به محاق رفتن خود ازادی است. ایدئولوژی و خطابه محمل نیروهای دیگری است که به تعبیر دقیق و درخشان اشمیت و اشتراوس باید اون رو الهیات سیاسی نامید. آزادی در الهیات سیاسی قوام نمی گیرد، این اشتباه را یکبار لیبرالیسم در اروپا مرتکب شد و یک بار اسلامیسم در خاور میانه.

عاشورا به مثابه بنیاد کنش سیاسی دولت و جامعه آزاد نمی دهد، همانطور که  «ایدئولوژی» لیبرالیسم به مثابه مبنا، لزوما به جامعه آزاد منتهی نمی شود. عاشورا اگر به ساحت رفیع فرهنگ بازنگردد باید منتظر استیت های اسلامی جدید بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد