آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تامل در تالی های الهیاتی سیاسی عاشورا، طرح مساله رتوریک عاشورا

یک سوال. چرا باید در سیاست حسینی بود؟ اساسا اگر تعصب (به معنای عصبیت ابن خلدونی و احساس تعلق وجودی) دینی رو کنار بگذاریم، چه توجیه  «معقول» و  «مدنی» برای حسینی بودن میتونه وجود داشته باشه؟ مداخله بی واسطه این سنخ از الهیات در سیاست، چه عاید تاریخی برای ما داشته؟


استفاده تو از رتوریک عاشورایی به نظرم هیچ تناسبی با ماهیت پروژه پسا اسلامیسم نداره. این رتوریک عاشورایی، رتوریک  «تصاحب استیت»ه، تو انگار داری میگی نفس تصاحب استیت بد نیست، منتها باید جای ادم بدا، ادم خوبا بیان. باید جای سیاه ها سفیدا بیان....

اگر پسا اسلامیسم نقد تجربه استیت اسلامی است، پس این نقد رادیکال نمیشه مگر به ریشه (رادیکال) بزنه، یعنی رتوریک عاشورا.

روشنه که مرادم از رتوریک عاشورا خود تجربه عاشورا نیست، بلکه احضار عاشورا در مقام اساس کنش و اندیشه سیاسی است. رتوریک عاشورا درست نقطه بروز الهیات سیاسی خاص شیعه است، جایی که میان نماینده مستقیم  «خدا» و  «شرع» با حاکم جائر نزاعی بر سر  «حکومت» در میگیره. این بن مایه و بذر الهیات سیاسی وضع کنونی ماست. تو این دعوا یک خیر/خوب/سفید مطلق داریم، یک شر/بد/سیاه مطلق. هیچ حد وسطی در کار نیست و هیچ رقابتی هم جایز نیست، یکی از این دو باید بزنه اون یکی رو نابود کنه. اینجا اصلا شان انسان مدنی دیده نمیشه، شان انسانی که محمل رقابت خیر و شره، شان انسانی که دیگری رو میفهمه و سعی میکنه از راه دیالکتیک با او خوداگاه شه. این رتوریک عاشوراست که صراحتا دیگری ستیزه، نه فلسفه صدرا.

رتوریک عاشورا نه فقط زایل کننده دیالکتیک با دیگری و رقابت خیر و شره، بلکه زایل کننده ایده اجتماع و خیر عمومی هم هست. چرا که در این رتوریک کنش رستگارکننده و رهایی بخش، کنش قائم به فرد و تکلیف محوره. در این رتوریک حتا شکست حسین و یارانش به مثابه پیروزی تلقی میشه، هیچ اهمیتی نخواهد داشت که برآیند و نتیجه چیست، مهم این است که ما تلاش خود را بکنیم ولو به قیمت نابودی و انحدام کل اجتماع. به این ترتیب نه تنها روابط اجتماعی ازاد و عادلانه، بلکه نفس اجتماع در استانه نابودی خواهد بود، چرا که سوژه ی فردی داریم که نسبتی بی واسطه با حقیقت دارد. این سوژه هر گونه سوژه جمعی را که نسبتی واسطه مند با حقیقت داشته باشد، یعنی هرگونه نهاد اجتماعی و فرهنگی رو نابود میکنه. رتوریک عاشورا در یک کلام، مسئول شکست وضع موجود ماست.

شاید بپرسی تجربه و حقیقت خود عاشورا چطور؟ تکلیف خود حسین چیست؟ ایا کنش قائم به حقیقت حسین برای ستیزه با ظلم و جور دقیقا چیزی نیست که گم شده ماست؟

پاسخ من چنینه: این سوژگی حسینی، به تعبیر لکانی، سوژگی در سطح مواجهه با امر واقع است، مواجهه با سرشت تراژیک هستی است، مواجهه ای به غایت فردی، همچنانکه دیسکورس روانکاوی دیسکورس سوژه ی فردی است. تجربه عاشورا در سطح امر واقع، تجربه رخداد حقیقت است. اما همین عاشورا در سطح امر نمادین و رتوریک، چیزی جز سمپتوم بیماری اجتماعی نیست. اگر عاشورا را از سطح تجربه امر واقع و رخداد حقیقت به سطح امر نمادین و رتوریک سیاست بکشانیم، جز بیماری و انحطاط کنونی حاصلی در بر نخواهد داشت.

بر اساس همین تقسیم بندی البته شق سومی هم باقی میماند. عاشورا در مرحله آیینگی. عاشورایی که سوژه فردی نارسیست با یک جور خود حسین پنداری، دیگری را یزید می پندارد و او را منحل میکند. این هم دقیقا بیماری سوژه های فردی (بچه هیئتی های متوهم) است. جای عاشورا نه امر نمادین است، نه در مرحله آیینگی. نه فرد نابالغ و نه هیچ نهاد جمعی و گروهی نمی تواند از عاشورا هیچ درس درستی بیاموزد. جای حقیقی عاشورا، نزد سوژه ی بالغ تربیت مدنی یافته ای است که عاشورا را محملی برای شناخت ماهیت تراژیک هستی و زندگی و امر واقع میکند، نه محملی برای توصیف خود یا نهاد اجتماع و فرهنگ.

اگر پسا اسلامیسم تو نتونه تکلیف خودش رو با عاشورا و رتوریک اجتماعی و روان نژندی های فردیش روشن کنه، بی تردید عبور موفقی هم از اسلامیسم کنونی نخواهد داشت، بلکه آن را به شکل ناقصی بازتولید خواهد کرد...



خوشحال میشم نظرت رو بدونم درباره این صحبتا

 

 - [...]


- اشاره خیلی خوبی کردی به ماجرای recognition و رانه مرگ. دقیقا همین جاست که تناقض رتوریک عاشورا شکل میگیره. به نظرم راه حل این تناقض همونطور که گفتم و خودت هم اشاره کردی، بردن عاشورا به سطح مواجهه با امر واقع لکانی هست. این سطح اما همونطور که بهتر از من میدونی نمی تونه یک سطح political یا مدنی باشه. اصولا کسی در مواجهه با دو راهی بازشناسی و مرگ، مرگ رو انتخاب میکنه که اصطلاحا در یک سطح نخبگانی باشه، یعنی یک جور سوژه ی منفرد تراژیک بالغ. بیان ساده تر حرفم اینه که منطق عاشورا، منطق خواصه و سیاست نمیتونه عرصه خواص و قهرمانان تراژدی باشه.

اما اگر حسین به امان سوژه های فردی نابالغ سپرده شه، ازشون سوژه های سایکوتیک و روان نژندی می سازه که ضد اجتماع هستند. اونها حسین رو تصویر آیینه ای خودشون میفهمند و در سطح خیالی لکانی، بدل به قهرمانانی میشن که لابد مثل حسین بین شرافت و زندگی، شرافت رو انتخاب کردند. بنابراین وارد کردن حسین در مرحله خیالی تقریبا فاجعه به بار میاره.

وارد کردن حسین به سطح نمادین هم منجر به پارادوکس میشه، چون سطح نمادین سطح اروسه نه سطح تاناتوس، در اینجا باید به قانون و امر جمعی و عرفی گردن داد تا زندگی ممکن شه و اگر منطق حسین که منطق ضد عرف و قانون و زندگی هست وارد این سطح بشه، انحلال اجتماع گریزناپذیره.

حالا در مقام جمع بندی میتونم بگم حسین در امر واقع قهرمان حقیقته، در امر خیالی توهم قهرمانه و امر نمادین مختل و منحل کننده سوژه جمعی. اما اساسا تمام نکته اینجاست که چیزی به اسم سیاست حقیقت ممکن نیست. سیاست یا با سوژه جمعی و امر نمادین سر و کار داره، یا با سوژه سطح خیالی و فانتسم هاش. سیاست یا عرصه امر جمعی است یا عرصه فانتزی های فردی. در یک کلام سیاست عرصه زندگی است و به همین سبب فوکو و آگامبن و... از bio-politics و... حرف میزنند به عنوان پارادایم معاصر سیاست. حقیقت و امر واقع و رانه مرگ، اساسا به سپهر تراژدی و فلسفه تعلق دارند، یعنی به جهان فرهنگ در معنای اخص کلمه. 

یکم جدلی تر بگم، برخلاف نظر شریعتی حسین متعلق به سیاست یا حتا سیاست رهایی بخش نیست، حسین متعلق به سپهر فرهنگ، به معنای سپهر تفکر و هنره. فکر میکنم پسا اسلامیسم چاره ای جز این مواجهه انتقادی با شریعتی و آوینی رو نداره


- من امر واقع رو با امر سیاسی متناظر می‌دونم


- خب اگر اینطوری بگی، میتونم بگم مساله اینجا سیاسته نه امر سیاسی


- بدون امر سیاسی سیاست بی معناست


- قطعا، منم معتقدم بدون تفکر و هنر در معنای اخص کلمه سیاست بی مبناست

منتها امر سیاسی جایگاه تفکر و هنره

اگر مناسبات شهر با مناسبات شعر، ینی تراژدی، خلط بشه شهر از بین میره


- نه لزوما چه بسا الگویی پیدا می‌کنه برای بقا


- موافق نیستم

شهر و مناسبات شهروندی به قول افلاطون بر اساس یک جور دروغ شریف شکل میگیره. شعر میخواد دروغ شریف رو افشا کنه

اما در عین حال وجود شاعران و فیلسوفان که به خواص متذکر میشن که دروغ شریف به هر حال یک دروغه، برای سلامت شهر ضروریه


- کل عاشورا هم یک دروغ شریفه


- دروغ شریف سمت اروس می ایسته تا رانه مرگ


- اروس و رانه مرگ خیلی تریکی هستند

اروس رانه مصلحت ه مرگ رانه حقیقت


- [قبول دارم]


- در واقع اروس مال ساخت نمادین ه

رانه مرگ مال امر واقع


- برای همین میگم عاشورا افشای دروغ شریفه تا خود دروغ شریف


- چون مصادره شده توسط ساحت نمادین باید افشا بشه

و در لحظه افشا به امر واقع متعلق میشه


- نه منظورم خود پدیده اصلی هست. حسین در واقع میخواد بازی دروغ یزید رو بهم بزنه.

اما وضع امروز ما ناشی از اینه که خود حسین شده جزیی از مصلحت نظام حاکم و صنعت فرهنگش

حالا اصل مساله از اینجاست که نفس حضور حسین در فرهنگ عمومی یا نمادین این موقعیت رو ایجاد کرده، نه سواستفاده حاکمان

هر وقتی امر واقع جای سیاست رو بگیره چنین وضعی درست میشه.

پیدایش نازیسم هم ناشی از جا به جا شدن امر واقع رمانتیک و زیباشناختی با سیاست عمومی و عرفی بود


- و منم میگم حسین رو برگردونیم به امر واقع


-  این یعنی حسین رو باید از گفتمان عمومی و نمادین شهر بیرون کنیم. به قول خودت پیامبران رو باید بیرون شهر نگه داشت


- و این راهش به نظرم ایجاد تناظر بین یزید و وضع موجوده


- این کار رو نمیتونیم با مطرح کردن دوگانه حسین اختیار و حسین تخدیر در ساحت عموم بکنیم

همین که پای حسین، حالا هر نوعش به ساحت عمومی و به عنوان قاعده بازی سیاست باز بشه، دیگه حسین تخدیری و رتوریک سیاست ستیز گریز ناپذیر میشه

دقیقا همینجا اختلاف داریم

چطور وضع موجود یزید باشه و در عین حال ما قایل به رقابت خیر و شر بشیم. این دو تا گزاره در کنار هم معنایی جز انفعال نداره


-پیشنهاد تو چیه؟

عزیزم یزید هر گونه رقابت خیر و شر رو ملغا کرده با انحصاری که ایجاد کرده


- حسین رو باید به ساحت فرهنگ برگردوند و البته نخبه فرهنگی تربیت کرد. این راه نجاته. نه فقط حسین، بلکه هر امر واقع دیگری باید در هنر و تفکر حلاجی شه.

[در پاسخ به این که یزید رقابت خیر و شر را ملغی کرده:] خب اینجا یک مشکل روش شناختی جلوی روی ماست. یزید میگه من مگه شر نیستم، پس بذار منم باشم و رقابت کنم. این در واقع پارادوکس مفهوم دموکراسیه.

راهش این نیست که باز حسین بیاد این یزید رو نیست کنه، چون اون خیر یا حسین هم که بیاد باز انحصاری میشه

در واقع سلطه سرمایه داری و لیبرال دموکراسیش هم با همین نگاه پدید اومده. اون میگه من اومدم تا همه ازاد باشن جز اونا که نمیخوان ازادی باشه، پس انحصار این ازادی دست منه


-داری زورچپونی می‌کنی

یزید کجا میخواست رقابت کنه


- خود یزید مساله نیست، طرف مقابلش مساله است. با چه منطقی میشه یزید رو نفی کرد

اگه منطق مون ضد انحصاری باشه دیگه نباید قیام حسینی کنیم

اصلا با ادبیات لکانی بخوام بگم، امر واقع یک چیز پازیتیوی اون بیرون نظم نمادین نیست که به عنوان یک نیروی رهایی بخش قیام کنه. امر واقع مازاد امر نمادینه، سمپتوم و تعارض و تناقض های درونیش هست که به صورت ادواری بروز میکنه. قیام حسین از جنس امر واقع نیست، افشاگری حسین از تناقض یزید بروز امر واقعه. بازم میگم حسین در ساحت اصیل فرهنگی میتونه امر سیاسی باشه، نه در ساحت سیاست و به عنوان کسی که علیه ظلم و در نفی اون قیام کرده. این چهره دوم از حسین، خود انحصار خیره

حالا تو بگی ای مردم اینا دارن انحصار خیر درست میکنن پس یزیدین، خودت داری به طور مضاعف انحصار خیر درست میکنی. تو نمیتونیی دوگانه  سیاسی و نمادین خیر/شر و یزید/حسین درست کنی، بعد دم از امر سیاسی بزنی، چون پیشتر بازی رو به سطح امر نمادین و سیاست کشوندی.

کاری که شریعتی و آوینی آگاهانه انجام میدادن و خواهانه اسلام ایدئولوژیک/سیاسی در برابر اسلام فرهنگی میشدن.



- من بدیل تو رو متوجه نمیشم

برای من حسین از این جهت مصداق خیره که به رقابت خیر و شر دعوت میکنه


- صادقانه بگم که بدیل خیلی پازیتیوی ندارم، همونطور که فلسفه سیاسی معاصر بدیل ایجابی معینی نداره بزای بحران لیبزال دموکراسی. اما سویه نقدیم فکر میکنم روشنه

[در پاسخ به این که حسین در مقام امر واقع به رقابت خیر و شر دعوت میکنه پس خودش خیره: ] ببین امر واقع خیر نیست، فراسوی خیر و شره


- نه فراسوی خیر و شر

Das ding [است]


- یعنی امر واقع خیره؟


- نه یعنی امر واقع فراسوی خیر و شر نیست 

یا خیره یا شر



- قضاوت عجیبیه

تا جایی که من میفهمم خیر و شر در حیطه امر نمادینه، این عرف و قوانینه که میگه چی خوبه و چی بد. امر واقع شکافیه که عقل عرفی رو به چالش میکشه، جایی که نه خیر و نه شر نمی تونن توضیحش بدن


-آره ولی در سطح کارکرد تعین فراسوی خیر و شر نداره


بیشتر توضیح میدی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد