آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نقدی بر اکبرجباری و الهیات گنوسیک

ین پست از دکتر جباری عطف به مباحث ماست:


hoc enim proprie vivit quod est sine principio.

تنها کسی به درستی زندگی میکند که هیچ اصولی ندارد.


"مایستر اکهارت"


اینکه بشنوی عارف بزرگی مانند اکهارت، چنین سخنی می گوید، یحتمل با خود می اندیشی نکته ای ظریف در این کلام سهمگین نهفته است. به گمان من نیز چنین است. اکهارت میخواهد بگوید "هیچ اصول ثابتی" وجود ندارد. کلمه "ثابت" بدرستی، حذف به قرینه معنوی شده، چرا که اساسا، اصل، تا جایی اصل است که ثابت باشد، لذا وقتی معتقد باشی که هیچ اصل ثابتی وجود ندارد، میتوانی بگویی هیچ اصلی وجود ندارد.

اما سهمگینی این سخن انجاست که میبینی کسی این سخن را میگوید که خود در زندگی اش، تماما پایبند به اصولی بوده است که "اخلاق" کمترین جلوه آن است. پس چگونه میتوان اخلاقی زیست و هیچ اصولی نداشت؟

حل این پارادوکس زمانی ممکن است که ما دو ساحت "اعتقاد" و "ایمان" را از هم تفکیک نماییم. 

ساحت اعتقاد، ساحت جزمیت است و ساحت ایمان، ساحت گشودگی. ما در زندگی و حیات روزمره خود به چیزهایی معتقد میشویم و بنابر این اعتقاد و جزمیت، کنشی را در پیش میگیریم، اما میتوانیم در اعماق جان و فکرمان، بدان اعتقاد و باور، بی اعتقاد باشیم و پوزخندی نهان نسبت به اعتقادات خود داشته باشیم. من این پوزخند معرفت شناسانه را، حاق ایمان میدانم. اینکه بنابر ضرورت های عملیِ زندگی، ما نیاز به مجموعه ای از اعتقادات داریم، نباید باعث شود که راه اندیشیدن به "دیگری" و "دگر اندیشی" بسته شود. لذا میتوان در کنار اعتقادات، به جانب امور دیگر گشوده بود و چندان اعتقادات خود را جدی نگرفت. لازمه ایمان، داشتن پوزخندی معرفت شناسانه و مستمر به مجموعه اعتقاداتمان است.

  نقد من: محتوای این پست تقریبا محل توافق من و توست. یعنی فکر میکنم هر دو درباره چنین برداشتی از ماهیت ایمان همداستان باشیم.
اما یک مساله مهم این وسط وجود داره، اونم اینه که برخلاف محتوای اساسا آزادی خواهانه این رویکرد، چنین رویکردی به ایمان و وحی، منجر به تحقق آزادی در سطح پولیس و امر جمعی نمیشه. این تحلیل دکتر جباری عزیز، به تعبیر استراوسی اساسا یک تحلیل  «پیشاسقراطی» و ماقبل از فلسفه سیاسی سقراطی است. اصلی ترین تفاوت فلسفه سقراطی و افلاطونی با اخلافش در اینه که زیست سقراطی زیست نظروزانه ای در بطن مدینه و برای مدینه است، اما زیست ماقبل سقراطی زیستی بیرون از مدینه و بی توجه به سعادت جمعی و مدنی است. اساس سعادت جمعی و مدنی هم به تعبیر افلاطون به تحقق عدالت است و نشانه این عدالت هم قرارگرفتن هر چیز و هر فرد در جایگاهی است که متناسب با استعداد و ظرفیت اوست. جباری به درستی تصدیق میکنه که چیزی از سنخ عقیده و اعتقاد، از استلزامات زیست عملی انسان هاست، اما زیست عملی عملا یعنی زیستن با دیگران در مدینه و بی توجهی به چنین ملاحظه ای، در عمل بی توجهی به تحقق عدالت و آزادی است که از قضا زیست نظروز در این بستر شکوفاتر و دسترس پذیر تر هست.
تمام مساله من با پروژه تو و جباری در همین ملاحظه هست. شماها میخواهید در تفسیرتان از ایمان و امر دینی، چیزی از سنخ عقیده و اعتقاد رو دستکم بگیرید و در این دستکم گرفتن، در عمل ساحت مدینه و در نتیجه معنای مدنی و جمعی آزادی رو دستکم میگیرید. به همین دلیل از چنین عرفان رهایی بخشی، رهایی، دستکم در ساحت جمعی بیرون نمیاد.
بحث من، که همون موضع سقراطی اشتراوسه، قطعا همراهی و همدلی با قرائت جزمی و اعتقادگرایانه و غیر ایمان گرایانه از دین نیست. قطعا این گشودگی ایمانی، به معنای فلسفی، گوهر هر گونه زیست نظرورزانه و بخصوص زیست سقراطی است، اما تمام مساله اینجاست که چگونه میتوان امکان زیست نظرورزانه را با دیگران، و نه علیه دیگران، فرآهم کرد. راه حل سقراطی و فلسفه سیاسی کلاسیک، نوعی زیست دوگانه ازوتریک/اگزوتریک هست. زیست سقراطی در خلوت ایمانی، و در جلوت معتدل و عادلانه است. ما اگر در جلوت و ظاهر بخواهیم دوگانه ایمانگراها و اعتقادگراها را رادیکال و موکد کنیم، عملا جامعه به افراط و تفرطی و بی تعادلی کشیده میشه و جریانات در صدد حذف و نفی هم در میان. ایمان گراها میخوان اعتقادگراها رو حذف کنن و اعتقادگراها ایمان گراها رو. اما این خودی غیر خودی شدن، قطعا به نفع سعادت و عدالت و آزادی مدنی نیست. مساله اینجاست که چگونه می توان از این حالات غیرمعتدل و بیمارگون فاصله گرفت. اگر از این ساحت پیشاسقراطی/پیشامدنی (که اساسا در هایدگر و همچنین عرفان به شدت محوریت داره) به ساحت سقراطی و مدنی نرویم، نه تنها امکان آزادی و عدالت مدنی به محاق میره، بلکه نهایتا جریانات انحصارگرا و دیگری ستیز و افراطی که در ساحت مدینه دست بالا و عِده و عُده بیشتر دارند، خیلی زود همین جریانات آزادی گرا و اهل نظرورزی رو از هستی ساقط میکنند، همچنانکه سقراط را کردند...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد