آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

ماجرای فروتن و اختلال جنسی ایران

حاجی این توییت از تو بعید بود. ناسلامتی روانکاوی لکان و یونگ خواندی و از آنیما و آنیموس خبر داری و خودت بارها از تحلیلت از نسبت استیت و گاورمنت از دوگانه زن و مرد استفاده کردی.

تازه بگذریم از اینکه تشکیل هر صورتی از تمدن تابع یک جور انباشت ثروت و ایجاد کامن ولث هست و تمدن مذهبی هم قاعدتا مستثنی نیست، مگر اینکه مذهب منهای تمدن رو بخواهیم که خب اونم کم چیز خطرناکی نیست.

اگرم بپرسی خب تحلیل جایگزین تو چیه، میگم که استیت مستطاب ما از آنجا که کفگیر کامن ولثش به ته دیگ خورده و در بحران روزافزون داره فرو میره، این عوارض و علائم پاتولوژیک رو داره از خودش بروز میده. اگر این استیت توسعه متوازن اولیه خودش رو بدون عوامل و وقفه های بیرونی (از ورود نفت به اقتصاد تا انقلاب 57 و عوارض طبقاتیش تا نسبت کنونیش با نظم سیاسی جهانی) ادامه داده بود به این صورت از بحران ها و تعارض ها و تناقض ها نمی رسید. سیاست ایران ریشه تمام این بحران ها بوده عمدتا، سیاستی که از ثبات و اعتدال و عقلانیت برخوردار نبوده و هزینه این عدم تعادل و عقلانیت مدنی رو اقتصاد و فرهنگش پرداخت کردند


پ.ن1 : شاید باید بگیم کل ایران معاصر درگیر این اختلاله [=اختلال جنسی]. فکر میکنم تکیه و تاکید بر چهل ساله اخیر یا جمهوری اسلامی بیش از اینکه مبنای تئوریک داشته باشه، مبنای پولیتیک و پولمیک داره. انقلاب هم نمی شد و اسلام گرایان هم استیت رو تسخیر نمی کردند، باز این تناقض های عینی و فرهنگی رو داشتند، فقط کمتر به چشم میامد.


پ.ن 2: مثلا شاید درگیر حجاب اجباری و تبعاتش نمی بودیم، اما در یک خانواده مذهبی مساله تربیت و زنان با همین کیفیت برقرار میموند. حالا با تصرف استیت فقط تناقضات و تعارضات یک خانواده مذهبی به کل حیات اجتماعی و سیاسی پراجکت شد


پ.ن 3: چیزکی هم در دفاع از منظر اشتراوسی اضافه کنم.

این عدم تعادلی که تو ازش به عدم تعادل جنسی تعبیر میکنی، روی دیگر سکه ی الهیات گنوسیک و عرفانی است که پاش به سیاست هم باز شده. پیشتر نوشتم که دیسکورس گنوسیک چگونه با ایجاد اتصال کوتاه بین خدا و انسان، بذر یک جور زیست دوگانه استبدادی/آنارشیک رو میذاره. این وضعیت هم ترجمان همون دوگانگی نامتعادله. یک طرفش انسان رو خوار و حقیر و فقیر (در نسبت با خدا) میخواد، یک طرف دیگرس انسان رو حاکم و خلیفه الله و یگانه موجود آزاد. این اختلال شخصیتی بین فعالیت و انفعال محض وقتی در سیاست بروز کنه نتیجش همین آش بدمزه و آشفتگی روزمره است.

در این بین آسیب شناسی های یکسویه بیشتر از اینکه قدمی به سوی تغییر وضعیت باشند، تنها میخوان از یک سویه ی این وضع علیه سویه مقابلش استفاده کنن. یا به امکان آنارشیک این الهیات سیاسی گنوسیکی پناه ببرن یا به امکان استیتی محافظه کارش. یا کسی مثل جباری و سروش و ملکیان و شریعتی بشن که بر طبل آنارشیسم الهیاتی می کوبند (چون درکشون از ایمان و معنویت و... چیزی جز یک آزادی لیبرتارین رادیکال ضد مدنی نیست). یا راست هایی که هدف نقد پسا اسلامیسم تو شدند و به درستی میگی که یک الهیات سیاسی محافظه کار رو پرورش میدن.

این هر دو طیف و هر دو امکان متعارض دارند از یک منشا بیرون میان. منشایی که نشون داده به خودی خود معتدل و متعادل نیست و این بر عهده عنصری بیرون از اون مرجعه که بتونه روح تعادل رو درش بدمه. تعادل مبنایی ایجابی میخواد. نمیشه با سلب صرف بهش رسید، و مثلا وقتی سیستم زیادی چپ شد، یکم راست گرایی بهش تزریق کرد و وقتی زیادی راست شد بهش دوای چپ گرایی داد. باید مبنایی دیگر داشت. جایی که بین انسان و خدا نقش واسطه بازی کنه و رابطشون رو تنظیم کنه. این واسطه نه باید صرفا انسانی باشه، نه صرفا الوهی. این واسطه چیزی نیست جز مهم ترین کشف فیلسوفان یونانی، یعنی طبیعت و الهیات طبیعی. افلاطون فیلسوف رو طبیب پولیس میدونه، چون پولیس موجودی است طبیعی. یعنی نه انسانی است که با صرف مداخلات هر انسانی بتواند مرضش را رفع کند و نه خدایی است که صرفا خدایی بتواند نجاتش دهد. الهیات وحیانی و عرفانی درست برخلاف این مضمونند. یا شهر را خدامحور و زیر ولایت ولی امر الهی میدانند، یا انسان محور که زیر ولایت شیطان و حاکم جائر است. طبابت برای مزاج مدینه و رفع اختلالاتش و برگرداندنش به وضع اعتدالی و متعادل، مستلزم پذیرفتن اصل «طبیعی بودن پولیس» است که اصولا با الهیات سیاسی بماهو سازگاری نداره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد