آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

قدرت و حقیقت: پرسشی که فقط در فلسفه ممکن است

(وحید در پاسخ به ایراد من که در پست قبل طرح شد، نوشت)

چقدر خوب .

ولی نکته اینه که از یک جهت دیگه حقیقت رو اینا انکشاف می دونن و لازمه انکشاف وجود امکان های متعدده. اگر قدرت مثلا در قالب رسانه امکانات ما رو به صفر برسونه در واقع هیچ راهی برای انکشاف حقیقت نمی مونه و این مرگ به معنای هایدگری هست. 

اینکه سقراط در مقابل قدرت سیاسی بود به این دلیل بود که هنوز می تونست بین انحا مختلف زندگی دست به انتخاب بزنه و خطر کنه. تقابل امروز بین قدرت و حقیقت بیشتر  بسط تام و تمام قدرت و زبونی حقیقته. چیزی که لااقل در زمان سقراط به واسطه امکان انتخاب  بین زندگی تراژیک و هنری از یه طرف و زندگی عرفی و غیر تراژیک از طرف دیگه هنوز مطرح نبود. سقرتطمی تونست در مقابل قدرت زبان اوری کنه چون هنوز راهی برای انتخاب بود و تعینات انسان توسط بسط قدرت تمام نشده بود

داستایوفسکی از دختری نام می بره که به تقلیداز اوفیلیای هملت در اوج خوشبختی خودش رو توی رودخونه پرت می کنه و می میره و اینو نشانه بدی می دونه. 

مسیر استدلال اینها چیزی به این نحوه 

(پاسخ من) 

استدلال جالبیه ولی بازم به نظرم جای چون و چرا داره.

مهمترین مشکل این استدلال اینجاست که امکان چیزی نظیر استیلا یا غلبه مطلق رو مفروض میگیره، اینکه گویا میتوان حالتی رو تصور کرد که قدرت مطلقا تمام عرصه حیات انسانی رو تصرف و مسدود و کانالیزه کنه. چنین استدلالی، یک نوع گرته برداری از مفهوم الهیاتی omnipotent یا قادر مطلقه. به این معنا این استدلال اساسا الهیاتی (یا به بیان دقیق تر، الهیاتی سیاسی) است. در حالی که برای مثال میشه به تصور فوکو از قدرت رجوع کرد: آنجا که قدرت هست، مقاومت هم هست. به این معنا قدرت امر مهارناپذیر نیست.

اما مشخصا در مورد سقراط یک نکته مهم در کاره. سقراط به طور مستقیم به معارضه با پولیس و زیست پولیتیک برنخاست. سقراط فلسفه رو در لفافه ای از زیست مدنی عرضه می کرد، لفافه ای که همون آیرونی سقراطیه و در افلاطون عملا به نوشتار افلاطونی ارتقاع پیدا میکنه. فلسفه در معنای سقراطی و افلاطونی یک جور فعالیت مدنی یا سیاسیه و تلاش میکنه در دل همین سبک زندگی مدنی و تربیت شهروند شریف یا کالوگاتوس، امکان زیست نظرورز رو تمهید کنه.

در واقع این مساله با مطلب قبلی که گفتم (پروبلماتیک فلسفه و پروبلماتیک حقیقت) مرتبطه. سبک زندگی مدنی، هرچند در افق نظرورزی یک سبک زندگی کاذب و مبتنی بر دوکساست، اما در دل خودش دقیقا واجد حقیقتی خاص هم هست. فلسفه زمانی میتونه به والاترین مرتبه نظرورزی دست پیدا کنه که نه تنها حقیقت صرف نظرورزانه، بلکه حقیقت مستتر در زیست غیرنظرورزانه را نیز فهم کند و بتواند تفاوت و تمایز آنها را توضیح دهد، چرا که حقیقت در مقام کل اصلا امر همگنی نیست. حتا از این بالاتر باید گفت برای صعود به مرتبه حقیقت نظرورزانه باید ابتدا حقیقت زیست غیرنظرورزانه را فهمید، چرا که تعرف الشیا بالضدادها. خودشناسی فیلسوف زمانی کمال پیدا میکنه که غیر و رقیب خود را بتونه بشناسه و برای این کار فلسفه به ناگزیر باید مدنی یا سیاسی بشه. در غیر این صورت فلسفه در بند طبیعت شناسی میماند و ماهیتی روستایی و زمخت و غیرمدنی می یابد. فیلسوف اصلا به میانجی مدینه میتونه فلسفه را از طبیعیات به الهیات ارتقاع بده و پای چیزی از سنخ متافیزیک رو پیش بکشه، وگرنه تا انتا یا وجود، صرفا همان فوزیس بود. درک تفصیلی وجود که هیئاتی زبانی و متافیزیکی پیدا کرده، از طریق پولیس به این مقام رسیده، وگرنه صرف پروبلماتیک پیشاسقراطی با به وحدت انگاری پارمنیدسی منجر میشه یا به صیرورت انگاری هراکلیتوسی و هر دو حالت به بن می رسند چنانکه افلاطون در محاورات پارمنیدس و ثئایتتوس نشون میده. اتفاقا این مردمان عادی و با تربیت مدنی در شهرند که با درک کامن سنسی میتوانند بین صیرورت و ثبات جمع ایجاد کنند و در زندگی خودشون هم درک صیروری دارند هم درک ثابت. نظریه مثال افلاطون میخواهد همین حکمت عامیانه رو که در پولیس مهیا شده، کشف کنه و به سطح نظرورزی برسونه. تمثیل غار هم به این معنا میشه فهمید که اصلا هم خاستگاه فلسفه ورزی غاره، یعنی همان پولیس و دوکساها، و هم غایت فلسفه ورزی باز در غاره، یعنی باز فیلسوف در خود شهر میتواند خودشناسی حقیقیش رو به سرانجام برسونه.

مشکل گفتارهای پیشاسقراطی و پیشامدنی همینجاست که اونها اصلا بیرون غار و در مجاورت «خورشید حقیقت» روزگار می گذرونند و درست به همین سبب هم رفته رفته نور حقیقت آنها را کور و گنگ میکند. اساسا چرخش هایدگر به پیشاسقراطی ها، چرخش به سمت مساله «ذات حقیقت» و «حقیقت ذات»، یک جور سکنی گزیدن در بیرون غار و پولیسه. به همین دلیل هم این دو گانه گنوسیکی قدرت حقیقت پیش میاد که در اون زیست درون غار، یکسره زیستی مبتنی بر قدرت کور و بی حقبقت تصور میشه و زیست بیرون غار و در محاورت خورشید حقیقت، زیستی یکسره وقف مساله حقیقت. اما نفس همین دوگانه یک جور اتحاد معکوس قدرت و حقیقته. چون خورشید اصلی و اصیل که واجد تاثر و تاصل و تجلی و حضور و قدرته، اتفاقا منبع قدرت حقیقیه و در اون قدرت و حقیقت، البته به نحو غیربشری و غیر مدنی (یعنی به نحو الهیاتی) جمع شده.

این در حالیه که راه فیلسوف یا سقراط، کاملا وارونه است. سقراط اتفاقا حقیقت مضمر در قدرت مدنی را تصدیق میکنه و اون رو جستجو میکنه (برخلاف کسی که نفس غار رو ظلمات باطل میدانه)، اما در نهایت اتفاقا از سبک زندگی فلسفی در برابر سبک زندگی مدنی دفاع میکنه چون این دو، دستکم در انسان، جمع نمیشن، و به این ترتیب تقابل حقیقی حقیقت و قدرت، این بار در سطح الهیاتی در نزد فیلسوف مطرح میشه. به این معنا که در الهیات فیلسوف، خدا اولا و بالذات همچون تصویر ایدئال شده فیلسوف، موجودی بالذات حکیم است و این غیر از خدای بالذات قادر غیرفیلسوفان است که بر شهر و شهروندان حاکم است. در واقع نتیجه بسیار حیرت آور حکمت سقراطی اینجاست که آن حقیقت جویی مطلق پیشاسقراطی که میل به سکنی در بیرون غار و در جوار خورشید داشت، اتفاقا صورت بزک شده قدرت جویی و

 زیست مدنی است، چرا که حقیقت مطلق بسیط یکپارچه در واقع عین قدرت مطلق بسیط یکپارچه است و به تعبیر درخشان نیچه این اراده به حقیقت عملا عین اراده به قدرت خواهد بود.

این در حالی است که حقیقت غیر بسیط و غیر یکپارچه سقراطی افلاطونی، اصلا به فیلسوف مجال نمی دهد تمام حقیقت را در یک جا و در یک منشا نظیر خورشید بجوید. خدای حکیم، خدایی است که درست نظیر فیلسوف، مهمترین فعلش نظرورزی و مهمترین نظرورزی اش خودشناسی است. بنابراین این خدا اصلا به جهان و طبیعت و ماسوا کاری ندارد و اصلا بنا نیست که مثل خورشید بر آنها بتابد. او فقط بر خودش می تابد و و در خودش تدبر می کند و نه در جهان. پس نه مشا تکوین جهان، بلکه مبدا تدبیر خویش است. این خداست که حقیقتا امکان تنش میان حقیقت و قدرت، یا به بیان اشتراوسی، تنش شهر و فلسفه را ایجاد میکند.



احتمال میدم چیزهایی که نوشتم چندان واضح و معنی دار نباشه، چون داشتم بلند بلند و به سبک مکتوب فکر میکردم و حاصل مطالعات و تاملاتم رو جمع بندی میکردم. ولی امیدوارم بتونیم بعدتر بر سر مفاد این حرفها بیشتر گفتگو کنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد