آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

ما و غرب؟؟

(متن میلاد دخانچی) 

‏غرب برای آوردن انسان به صحنه خدا را قربانی کرد و ما برای آوردن خدا به صحنه، انسان را قربانی کردیم. برای همین است که ما امروز نه خدا داریم و نه انسان. و مشکلات سیاسی و بحران های اجتماعی ما حل نخواهند شد جز اینکه خدا و انسان را به صحنه برگردانیم. آری راه حل اقتصاد در بیرون آن است.

 

 

(پاسخ من)

میلاد این ادعا که غرب خدا رو کنار گذاشت یکم سطحی و حاصل بدفهمی از غربه.

تم معروف «مرگ خدا» یک تم سکولار یا ضد مذهب نیست، مرگ خدا دقیقا مذهبی ترین تم در مسیحیته، و به تصلیب عیسی اشاره داره. مرگ خدایی که از هگل تا نیچه درباره غرب بهش اشاره کردند، دال بر انتفای و سلب الهیات نیست، دال بر گذر و تطوری خاص در متن الهیاته.

بله البته که در الهیات سیاسی یک انشقاق و شکاف پدید آمد و واحد سیاسی سابق که امپراطوری مسیحی یا امت واحده مسیحی بود در واحد سیاسی جدید دولت ملت ها شکسته شد، اما این ربطی به خدا بماهی خدا نداره. در ایران از دهه 40 به این سو یک سوبرداشت مهلک پدید آمد که گویا وقتی نیچه میگه مرگ خدا، لابد داره حسرت روزگار تئوکراتیک غرب رو میخوره و الان هم غربی ها لابد میحواهند خدا رو از ما بگیرند. این حرفها مهمل بود.

نسبت خدا و انسان بی نهایت پیچیده تر از اونه که با انحلال هویت های سیاسی مذهبی بتونیم از مرگ یا نفی خدا حرف بزنیم. این روایت پرت و پلا از سرنوشت الهیات در غرب، مبدا همین کارهای بی مبنا در کشور خودمون شد. من احساس میکنم در روایت تو از غرب، کماکان این بیراهه پیداست


(پاسخ میلاد) 

من برای این ادعا ارجاعم به مرگ خدای نیچه نبود



(پاسخ من)

درسته، اما من محتوای «برداشت ایرانی از مرگ خدا» رو در بحثت حس کردم.

قبلا نوشته بودم که من نفس عرف رو هم الهیاتی میفهمم، به این معنا وضع کنونی غرب رو هم کماکان جولانگاه خدایان میفهمم


در این صورت غیاب یا حذف خدا در غرب چه معنایی میتونه داشته باشه؟


اگرچه این تعبیرم ممکنه سوتفاهم درست کنه، ولی خب باید بگم یک جور تلاش در صورت بندی تو از وضع موجود حس میکنم که اساسا اگر نه غلط، دستکم انتزاعی و مناقشه برانگیزه. منظورم این فرم گزاره ایه که  «اگر غرب در ایکس دچار خطاست، ما هم در ایگرگ دچار خطاییم». این فرم گزاره ای یک جور خودبزرگ بینی و غرب کوچک بینی عجیب رو تداعی میکنه. حالا ما یک اشتباه کردیم، غرب هم بک اشتباه کرد، بیاییم اشتباه را با اشتباه بر بزنیم و از هر دو نکات مثبت رو بگیریم و نکات منفی شونو کنار بزنیم.

این نگاه انتزاعی و ادرس غلطه. بیا اصلا به گزاره خودت برگردیم. تو میگی غرب خدا رو زد، ما انسان رو زدیم. پس باید یک نفی حواله غرب کنیم و یک نفی حواله خودمان (و این لحظه نفی مضاعف رو در 57 جستجو میکنی که درستی و نادرستیش بماند به کنار).

خب این بر اساس محتوای گزاره خودت، باز رویکرد غلطیه. نفی خدا اگر ممتنع نباشه، به دلایلی که بالاتر گفتم کار تقریبا غیرقابل تصوریه. اما مساله در مورد انسان درست برعکسه. انسان و فرهنگ انسان محور، فرهنگ بسیار شکننده ایه و نیاز به محافظت داره و محافظت از انسان به سبب ماهیت پیچیده و وجود چندلایه اش بسیار دشوارتر از نفی کردنشه. اگر غرب تونسته باشه خدا رو حذف و انسان را حفظ کنه، این اصلا هنر خاص اون تمدنه (هرچند من فکر نمیکنم خدا رو حذف کرده باشه، هرچند نسبت به دیگر تمدن ها انسان رو بهتر حفظ کرده). ولی اگر ما خدا رو حفظ و انسان رو حذف کردیم، درست نشان از بی هنری ماست. برای همین هم اساسا ما آلترناتیوی در برابر غرب نیستیم.

در این سبک ادعاها که یک جدول میکشیم و یک چیزهای خوب به غرب میدیم و یک چیزهای خوب به خودمان، اساسا خواسته یا ناخواسته یک جور عقده تمدنی رو به رخ می کشیم. این عقده که میحواهیم با تقلا بگیم ما الترناتیوی هستیم، ولو مشکلاتی داشته باشیم. پیشتر مفصلا برات در نقد «معنویت سیاسی» فوکو و برداشتش از انقلاب ایران نوشته بودم، اینجا هم کماکان اون اشتباهات در جریانه.


مشکل بعدی من با این صورت بندی گزاره ی تو، موضع انتزاعی اونه. یک موضع انتزاعی که گویا ورای غرب و تئوکراسی ما یک موضع سومی وجود داره که برتر از هر دوی اونهاست و از اونجا میتوان هم درباره خودمان حکم صادر کنیم، هم درباره غرب. این موضع انتزاعی و خیالی است، چون نه تنها موضع سوم موثر و واقعی در کار نیست، بلکه حتا موضع دومی هم در برابر غرب وجود خارجی نداره. ما نه در برابر غرب، بلکه صرفا در حاشیه و زائده غربیم. تمام ظرفیت های فرهنگی و تمدنی ما اصلا تفاوت ماهوی با ظرفیت های غربی ندارند و به جهت وجودی هم این دو ظرفیت رو چنان فرسودیم که جز سقوط آزاد سرنوشتی باقی نمانده. این اشتباه رو فقط جمهوری اسلامی مرتکب نشد. پهلوی اول (در جریان جنگ جهانی و اعلام بی طرفی و نزدیکی ضمنی با آلمان) و پهلوی دوم (در جریان کل کل نفتی با غرب) هم سرشون کم از این هواها نداشت و سرنوشت هر دو البته عبرت آموز شد.

غرب صدهزار کثافت و انحطاط دارد، تردیدی نیست. اما این کثافات و انحطاط ها ربطی به غرب بماهو غرب ندارد، این ها منجلاب موجود دوپایی است که فکر میکند حیوان ناطق است اما به تعبیر درخشان نیچه ناطق حیوان است.

این رنج رنج مشترک انسان است، چرا که به تعبیر درست خودت، غرب اصلا تمدن «انسان» است، به این معنا که یگانه تمدنی است که توانسته پاس انسان و جایگاه او را به جا آورد و انسان بماهی را نیرومند و سرور هستی کند. امروز تمام انسان های کره ارض به نسبتی که در پی سروری و حشمت بر هستی و طبیعت و انسان های دیگر هستند، اساسا در بطن تمدن غربند و نه در برابر آن. وضع ما هم همین است. ما که هیچ، اسلام هم به عنوان دینی ابراهیمی نظیر مسیحیت در تکوین این پلاتفورم شریک بوده (مفهوم خلیفه اللهی انسان در اسلام). پس این همه وهم که غرب فلان اشتباه رو مرتکب شد و ما که لابد غیر از غربیم اشتباه او رو مرتکب نشدیم و جاش یک اشتباه دیگر مرتکب شدیم، در ادامه همان توهم «آلترناتیو غرب بودن» ماست. برای «انسان بماهو انسان» مقدور نیست که آلترناتیوی برای غرب بسازد، چون اصلا انسان را غرب انسان(تو بخوان آدم!) کرده است. اگر کسانی از این مساله چشم می پوشند و مثل پهلوی ها و جمهوری اسلامی با قوت پول نفت ادعا میکنند که آلترناتیوند و چیزهای جدیدی بلدند، مساله نه بر سر حقیقت، بلکه بر سر اراده به قدرته که مکر عقل غربی است.

حالا این وضع جمهوری اسلامیه و هم پالکی هاشه که ادعا میکنند دیگری غربند، وضع نظریه تو که ادعا میکنه آلترناتیوی ورای غرب و جمهوری اسلامی است که دیگه دراماتیک تر از این حرف هاست.

اولین قدم نظریه پردازی این است که پایمان روی زمین واقعیت باشد و سرمان در آسمان ایده، اما نظریه تو کله پا شده. پای در اسمان اوهام غرب ستیز دارد و محتوای سر و فکرش عملا تثبیت و تکرار وضع موجود است.

ادعای اول را که در بالاتر اثبات کردم، اما ادعای دومم هم دلیل کمابیش مشابهی داره. وضع موجود ما سال های سال است که در اتمسفر نفت آلود «آلترناتیو غرب بودن» سیر کرده و از آن زاده شده. این آدرس غلط تمدنی توان ما را سالهاست که فرسوده و می فرساید. محتوای متن تو هم تکرار همین مبنای بی مبناست، آن هم به شکلی مضاعف...

نظرات 2 + ارسال نظر
پرهام یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:19 ب.ظ

مطلب درباره ی برداشت فوکو از انقلاب اسلامی رو توی این وبلاگ دارید؟

سلام پرهام جان، خوبی؟ خوشحالم هنوز مرا میخوانی.
مطلبی که گفتی را در این پست نوشته بودم:

https://avakh.blogsky.com/1399/06/31/post-500/اصالت-فرهنگ؛-پاشنه-آشیل-سیاست-ورزی-ایرانی

ولی اله یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:44 ب.ظ https://book-market.blogsky.com

مطالب فلسفی نیازبه تامل و تمعمق دارد.ممنون

ممنون از توجهتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد