آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

هنر نوشتار نزد اشتراوس

... 

تصور میکنم صورت بندی شما از ازوتریسم/اگزوتریسم اشتراوسی چندان دقیق نیست. بحث اشتراوس بیش از آنکه بحثی در صداقت یا تزویر، و شجاعت و زبونی فیلسوفان باشد، بحثی است مربوط به خود فلسفه سیاسی، در دلالت سقراطی/افلاطونی آن. آنچه هنر نوشتار خوانده می شود، تنها از پی گشت سقراطی معنادار می شود که خود افلاطون آن را در محاورات سقراطی صورت بندی کرد و هنر نوشتار متناسب با آن فلسفه را به نحو سلبی در محاوره فایدروس مطرح ساخت. اگر صورت ساده سازی شده استدلال افلاطون و اشتراوس را بخواهم بازسازی کنم، میتوانم اینطور بگویم که: 1.فلسفه در معنای پساسقراطی آن عبارت است از زیست نظرورزانه و نه یک محتوای نظری صرف. 2. بنابراین تعلیم فلسفه نه در غالب تعلیم آموزه ها، بلکه در هیئت تعلیم یک زندگانی خاص مقدور و معنادار است. 3. اما چنان تعلیمی باید متناسب با مخاطب و ظرفیت عقل نظری و عملی او باشد تا به تباهی او نینجامد. 4. پس باید به نوعی از نوشتار دست یافت که به جای تقریر یک سخن ثابت به همگان، به هر کس متناسب با طبیعت او تعلیم دهد. مصداق این نوع نوشتار دقیقا خود محاورات افلاطون است که نه فقط معلم آموزه های نظری، بلکه تعلیم کننده زیست فلسفی است. اما این هنوز تمام مساله نیست، حیثیت تعلیمی یا پداگوژیک، صرفا بیرونی ترین ضرورت هنر نوشتار است. نکته اساسی تر در بطن فلسفه سیاسی، به هدف خود فلسفه سیاسی بازمی گردد، یعنی بررسی فلسفی عقاید عمومی. اقتضای چنین بررسی ای، برقراری دیالکتیکی در بطن این عقاید است که ورای اثبات و رد یکسویه آنهاست. فیلسوف باید اپیستمه را جایگزین دوکسا کند، اما راه او به اپیستمه از خلال خود دوکسا می گذرد و اگر فیلسوفی چنان بنویسد که گویی یکسره راهش از دوکسا جداست، چنانکه پارمنیدس الئایی در شعرش میگفت، اپیستمه او دیگر نه یک شناخت عقلی و بشری، که نوعی شهود و مکاشفه و وحی است. مساله سوم در مورد اگزوتریسیسم، چیزی است که با محوری ترین مساله تمام فلسفه سیاسی، یعنی مساله عدالت مرتبط است. اقتضای مفهوم عدالت در فلسفه سیاسی، قرار گرفتن هر چیز در رتبه و جایگاه مختص به خویش است. فیلسوف سیاسی نه از ترس جان خود، بلکه به حکم عدالت نمی تواند چشم بر دوکسا و نوموس ببندد. دوکسا در حکم دروغ است، اما دروغی شریف که حافظ حقیقت و منشا اثری است. فیلسوف سیاسی باید بتواند حقیقت پس پشت دروغ را بفهمد و تبیین کند وگرنه جایگاهی نادرست از ماهیت امر مدنی و سیاسی بدست می دهد. به طور مشخص حقیقت پس پشت زیست غیرنظرورز، حقیقت امر غیرمعقول یا آلوگون، مهمترین چالش فراروی مساله عدالت در فلسفه سیاسی است. نکته آخر، اما نه فقط مربوط به فلسفه سیاسی بلکه اصلا مربوط به فلسفه بماهو فلسفه است. فیلسوف در مقام کسی که در طبیعت امور و موجودات بحث میکند، نخست باید بتواند در طبیعت موجودی بحث کند که خود آیینه ی طبیعت تمام موجودات دیگر است، یعنی نفس. نفس در مقام طبیعت جملگی طبایع اما مستقیما قابل شناخت نیست، چه، مقوم سوژگی خود فیلسوف است و به تعبیر مدرن خودش ابژه نمی شود. بنابراین خودشناسی یا نفس شناسی فیلسوف در گرو شناختی غیرمستقیم و به واسطه نفوس غیرفیلسوف است، چنین شناختی آشکارا جز در پولیس و معیت با دیگران حاصل نمی شود. پس فیلسوف باید چنان بنویسد که دیگری غیرفیلسوف را بشناسد، یعنی کسی که زیستش نه برپایه شناخت طبیعت یا فوسیس، بلکه بر اساس دوکسا و نوموس است. این همه دلایلی است که می توان به نفع نوشتار ازوتریک/اگزوتریک ارایه داد، دلایلی تقریبا مشابه با دلایل دفاع از فلسفه.


اما اینکه چرا فیلسوفی نظیر اسپینوزا روشی مانند افلاطون را پیش نگرفت، موضوعی نیست که نتوان پاسخش را در پژوهش های اشتراوس یافت. اتفاقا خود اسپینوزا و محتوای فلسفه او محل تاملات و ارجاعات مداوم اشتراوس بود و از اولین کارش، مساله الهیاتی سیاسی، تا کارهای متاخر او میتوان رد اسپینوزا را دید. از اسپینوزا فاش گو تر، اصلا خود نیچه است، کسی که او هم طرف دیالوگ مداوم اشتراوس و شاگردانش بوده است. مساله دقیقا به جدال قدما و متجددین و به طور مشخص، چالش دین وحیانی باز می گردد. این که این چالش چیست و تاثیرش بر اسپینوزا چه بود، کار یکی دوتا کامت فیس بوکی نیست، اما همینقدر میتوان اشاره کرد که مورد اسپینوزا و تکفیر او، نه مثال نقض، بلکه اصلا خود مصداقی است که مبدا عزیمت نظرورزی اشتراوس درباره مساله الهیاتی سیاسی (و در نتیجه فلسفه سیاسی) شد.


در نهایت این نکته هم به نظرم قابل اشاره آمد که آموزه اصلی اشتراوس ازوتریسم به معنای باطنی گرایی نیست. مساله او، اگزوتریسم/ازوتریسم است؛ یعنی او نمی خواهد بگوید فیلسوفان حرف اصلی را در لفافه های بی ربط و کلی گفته اند، برعکس مساله او این است که فیلسوفان چگونه با آشکارا گفتن حقیقت آن را پوشانیده اند، نه با لفافه های بی ربط و ناسازگار با حقیقت. به تعبیر درخشان اشتراوس، مساله ای که ذاتی سطح اشیاست، چیزی نیست جز آنچه ذاتی ژرفای آنهاست. آنچه هنر نوشتار را ممکن میکند، همین حیثیت دوگانه حقیقت و بیان است، همینکه هیچ بیانی نمی تواند تک دلالتی بنابراین یا صادق یا کاذب باشد. پوشیده نویسی، پوشاندن حقیقت با کذب خود بیان است، نه پوشاندن بیان صادق با بیان کاذب

نظرات 1 + ارسال نظر
ولی اله یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:31 ب.ظ https://book-market.blogsky.com

مطلب خوبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد