آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

یک پیشنهاد انضمامی: بازگشت به مشروطه

...  اگر بعد از تمام این تحلیل ها از من بپرسی: خب آخرش چی؟ با ایران کنونی و ایرانیان مسلمانش چه کنیم؟ آیا باید آنها را یکسره از حیات مدنی ساقط کنیم یا قوانینی وضع کنیم که یکسره نسبت به اعتقادات شان خنثی و گاه متعارض است؟ اصلا گزینه انضمامی پیش روی ما چیست؟

من پاسخ نهایی رو همین اول میگویم، یعنی پاسخی که تا کنون و در نهایت به آن رسیدم: بازگشت به مشروطه.

 

 

اما منظورم چیست؟ ایرانیان در صدر مشروطه بعد از سیصدسال از چرت الهیاتی که از صفویه به این سو دچارش بودند، ناگهان بیدار شدند. چرت الهیاتی آنها را تجربه لیبرالیسم و استیت نوآیین غربی پاره کرد. آنها ناگهان دیدند که بر مبنای عقل عرفی و انسان محور میتوان ملک و رعیت را تدبیر کرد. ایرانیانی که تا پیش از این مذهب برایشان یگانه مرجع دادخواهی و تظلم خواهی بود و به حکم خدای مذهب و اولیای آن در برابر جور و ستم مبارزه می کردند و مذهب برایشان یگانه مستمسک و پناه در برابر خودکامگان بود، حالا با نظمی جدید آشنا می شدند. آنها به ناگاه دیدند که می توان به یاری عقل عرفی هم داد مظلوم را ستاند و به میانجی قانون و عدالتخانه، تضمینی برای سامان ملک و عقب راندن استبداد دست و پا کرد. تا پیش از این، شریعت و احکامش در قالب نصایح الملوک، شاهان را از بیدادگری بر حذر می داشت و اعمال دادگرانه را بر او انشا می کرد. حالا پای قانون و نهادهای قانونی به کشور باز شده که شاهان را نه با نصیحت و اخلاق، بل با قدرت نهاد مهار و تعدیل میکند. ایرانیان اما خیلی زود متوجه تعارض الهیات سیاسی استیت جدید با الهیات سیاسی کلاسیک خود شدند. در واکنش به این تعارض دو یا سه دسته پیدا شدند. دسته ای مشروعه خواه که خواهان بازگشت بی کم و کاست به وضعیت الهیاتی سیاسی سابق شدند، دسته ای یکسره تجدد خواه که در پی رد الهیات سیاسی سابق و اثبات مطلق الهیات سیاسی جدید بودند، و البته دسته ای از روحانیت مشروطه خواه مثل نائیینی و آخوند خراسانی که به درستی فهمیدند الهیات سیاسی چیزی نیست که بتوان آن را رد کرد، یا صرفا پذیرفت، بلکه باید آن را بر اساس مبادی اجتهادی تاسیس یا تجدید کرد. درست مثل کاری که خردمندانی مثل خواجه نظام یا خواجه نصیر پیشتر کرده بودند. کوشش آنها مصروف و معطوف به تاسیس الهیات سیاسی لیبرالی شد که نسل هایی از دولتمردان لیبرال و در عین حال عالم به سنن و علوم قدیم و دین را تربیت کرد. فروغی ها نمونه ی بارز چنین سنت تربیتی بودند که پا در این الهیات سیاسی نوآیین و لیبرال داشت. این در حالی بود که جریان مشروعه خواه نتوانست بازتولید نسلی مستقیم بکند و جریان تجددخواه هم جز کینه و خشونت و واکنش حاصلی برداشت نکرد و کارش به هواداری استبداد و دیکتاتور صالح کشید. 

اما هیچ کدام از دو جریان تجددخواه صرف و مشروعه خواه صرف، معمار حیات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ایران نشدند. ایران را الهیات سیاسی مشروطه تا حدودی نجات داده بود، تا اینکه دو رقیب این الهیات سیاسی رفته رفته در پوستین تازه و با آرایشی جدید بازگشتند. تجددخواهی با تکیه بر ایدئولوژی های جدید و به ویژه با پشتوانه ای که از قدرت های سیاسی جهانی و حتا دربار داشت، در دهه چهل شمسی فضای عمومی را غرق کرد. اما مشروعه خواهی هم ساکن و ساکت نبود و در حال تجدید قوا با کمک اسلامیسم نوظهور بود. رقیب سیاسی هر دو، حکومت شاه قلمداد میشد، اما رقیب فرهنگی و الهیاتی آن دو، همان الهیات سیاسی بود که در آغاز مشروطه توانسته بود تجددی ایرانی پدید آورد و سنت تربیتی ایجاد کند که دولتمردان لیبرال و جنتلمن (در معنای کالوگاتوس یونانی) تربیت کند. مشروعه خواه و تجددطلب، بی آنکه الهیات سیاسی جدیدی «تاسیس» کنند، با فراخواندن به  «بازگشت به عهد سابق و خویشتن خویش» عملا الهیات غیرلیبرال و ماقبل مدنی را ترویج می کردند که سنت تربیتی آن، مبارز و انقلابی و چریک و اپوزیسیون و رادیکالست و... تحویل اجتماع میداد. با این چرخش الهیاتی، ایران از یکی از واجب ترین پیشنیاز های فرهنگی و تربیتی استیت جدید محروم شد، چیزی که مکمل نهادهای حکمرانی مدرن و ضامن کارآمدی و اخلاق مدنی در متن آن بود. 

سرنگونی پهلوی تنها برونداد عینی این چرخش الهیات سیاسی و فرهنگ تربیتی در ایران معاصر بود. حالا استیت به دست انقلابیون و فرهنگ انقلابی افتاد که آن را یکسره از کارکرد معقول خود ساقط کردند و در حالی که دیگر خبری هم از الهیات سیاسی سلطنت نبود تا دستکم قدرتمداران را به عدل و اعتدال نصحیت کند، استیت و تکنولوژی حکمرانی جدید بدل به صورتی میلیتاریستی و تمامیت خواه و ناکارآمد شد. 

القصه، تمام تاریخ ایران معاصر و مدرن را میتوان حول دال الهیات سیاسی مشروطه (لیبرالیسم) بازخوانی کرد. اینکه چطور از اوایل دهه چهل انسان لیبرال ایرانی قانونمدار به انسان انقلابی آنارشیست و ضدقانون و ضد نهاد تبدیل شد و دیگر امکان تربیت چنان دولتمردانی که بتوانند به حکم عدالت و آزادی استیت را اداره کنند، یکسره به محاق رفت. 

امروز نزدیک 6 دهه است که لیبرالیسم در فرهنگ و تربیت سیاسی ما به فحش بدل شده و ما در چرخه های نهضت های مدام گیر کردیم که نهاد نحیف قانون و آزادی را پژمرده تر میکنند. دلیل آن هم روشن است. ایدئولوگ ها که الهیات سیاسی سکولار و اولویت آرمان بر واقعیت کورشان کرده، تئولوگ های اسلامیست هم معجونی از الهیات سیاسی کلاسیک و ایدئولوژی آرمانشهر تمدن نوین اسلامی، مست شان کرده است. هیچ کدام از این دو الهیات سیاسی، شهروند آزاد و مسئول و اخلاقی و قانونمدار تربیت نمی کنند، تنها انسان های کج و کوله و در بهترین حالت تکنوکراتی پرورش میدهند که نه کارآمدند و نه به درد استیت میخورنذ و نه به درد ملت. 

بازگشت به مشروطه، قبل از هر چیز بازگشت به تاسیس الهیات سیاسی لیبرالی است که بتواند انسان عادل متعادل تربیت کند. بازگشت به مشروطه اعراض از فرهنگ ایدئولوژیک انقلابی تئولوژیکی است که از دهه 40 به این سو بر ایران و ایرانی حاکم شد، فرهنگی با این توهم که ما تا خوشبختی و سعادت تنها یک انقلاب/نهضت/جنبش/نفی فاصله داریم. 

اما این الهیات سیاسی لیبرال که از آن حرف میزنم، فرق و فاصله ای معنی دار با چپ نوی تو داره و اگر بخواهم بی تعارف حرف بزنم، باید بگم آسیب شناسی تو در نهایت به این میرسه که باید به دهه 40 و عصر فوران ایدئولوژی و تئولوژی بازگشت. اما آسیب شناسی من دقیقا رو برگرداندن از این عصر و رو کردن به عصر تاسیس و تکوین الهیات سیاسی نوآیین مشروطه است. تو به سمت نهضت میری و من به سمت نهاد.

در این بحث اخیر تفاوت راه ما دقیقا زوشن میشود. پیشنهاد نهایی تو بازگشت به نص متن مقدس برای احیای ایمان اصیل و ستیز با جائرین و ظالمینی است که انسان را برده انسان میخواهند. اما پیشنهاد من بازگشت به عقل عرفی است که انسان را آزاد میخواهد. انسان پیشنهادی تو، مومنی است که هیچ چیز حتا مرگ، نمی تواند او را از راهش منصرف کند، انسان پیشنهادی من فرد معتدل و اهل گفت و گویی است که در نهایت مصلحت و خیر عمومی را برای عمل اجتماعی خود نصب العین قرار میدهد. من این انسان تراز مشروطه، و تو اصلا بگو لیبرال را راه ترمیم زخم های اجتماعی میفهمم. تو انسان تراز انقلابی چریک را.

شهر ایدئال تو، شهری آسمانی متشکل از انسان هایی است که بر روی زمین در راه هدفشان جان داده اند، اما من شهر زمینی را قرین به سلامت و سعادت انسان های زمینی واقعا موجود می فهمم.

با این همه آیا میتوانم به انقلابی لیبرال دل خوش کنم؟ به تحول و چرخشی به سوی لیبرالیسم تا عقلانیت و اعتدال به فرهنگ و جان مردمان بازگردد؟ راستش نه. من خوشبین نیستم، درست به همان دلیلی که از قول یاشار جیرانی گفتم. به این دلیل که  «لیبرال دلیر»ی در اطراف خود نمی بینم و تمام تحول خواهان موجود از تو تا براندازها تا دولت جوانی ها، همگی کماکان در اتمسفر دهه چهلی و غیرلیبرالی تنفس می کنید، حتا اگر شخصا هم لیبرال باشید و باشیم، اما هنوز هیچ کس انقلاب لیبرال را، و بازگشت به مشروطه را تجویز نمی کند. ما هنوز در چاهک بازگشت به دهه 40 گیر کرده ایم، بازگشتی که به سبب ناخودآگاهی تاریخی هنوز نمی دانیم که هیچ گاه اصلا آن را ترک نکرده ایم که حالا بخواهیم به آن بازگردیم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد