آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

پدیده ی علیز و گفتمان های دهه 40

خیلی عجیبه میلاد. بعد از افاضات امام جمعه اصفهان درباره حجاب و ناامن کردن و... تمام چیزی که علیز ظاهرا امنیت گرا به ذهنش رسیده، دلار 30 تومنی و انتخابات 1400 و رفقای عدالتخواه و اصولگرای داخلیش و این نکته است که لابد این کارها محض حواس پرت کردن از دولت روحانی است.

 

 

حقیقتا بی انصافی بزرگی مرتکب شدی وقتی این بشر را منتسب به گفتمان امنیت و استیت کردی. این موجود دوپا دغدغه اش هر چه باشد، قطعا چیزی از سنخ امنیت نیست (بماند که من معتقدم دغدغش عدالت هم نیست). علیز و ستایشگرانش فقط و فقط قدرت طلب و خطیب سیاسی در معنای مذموم یونانیش هستند. چیزی که در ایده های عدالت، امنیت و آزادی او را مسحور کرده، نه ماهیت مدنی و انسانی اخلاقی این مفاهیم، بلکه توان تاثیر این ادبیات روی توده و ایجاد قدرت برای گوینده اش است. نسبت علیز با عدالت و امنیت همانقدر باسمه ای است که نسبت اصولگرایی مثل قالیباف. با این تفاوت که علیز و رفقا قدرت خطابی و هوش رتوریک صدهزاربار بیشتری نسبت به قالیباف و مشاورانش دارند. اگر دقت کنی علیز با چیزی مثل بی بی سی خیلی دشمنی و کینه بیشتری داره تا موجودیت های سیاسی مهاجمی مثل اسراییل. او به عنوان یک قدرت طلب خطیب دشمنش را درست تشخیص میدهد. هدفش درست مثل هدف بی بی سی تسخیر اذهان و پمپاژ ایدئولوژی و تصویر خود است، اما طبعا توان و نیرویش به گرد رسانه های استخوان خوردکرده نمی رسد.

علیز نه چپه، نه عدالتخواه، نه هابزی، نه پراگماتیست، نه اپوزیسیون و نه حتا پوزیسیون. علیز فقط اراده به قدرته.

زمانی وقتی علیز و رفقاش صادق زیباکلام رو طعنه بارون میکردند و بهش «آقای دوربینی» و «عشق شهرت» می بستند، احساس میکردم چه قدر درست میگن، اما حالا فهمیدم خود علیز هم چیزی نیست جز آپ دیت شده همین مفاهیم. اگر زیباکلام ساده تر، رسواتر و قدیمی تر بود (در دهه 70 مانده بود)، به جاش علیز پیچیده تر، چندلایه تر و به روز تر شد. اگر اراده زیباکلام به شهرت بود، اراده علیز بلندپروازانه تر است، اراده به قدرتی که نظیرش رو در دهه های قبل نداشتیم.

علیز سمپتوم یک بیماری حاد و یک پدیده ی جدا قابل بررسی است. مجمعی از تمام نیروها و گفتمان هایی است که در دهه 40 ساخته شد، در دهه 50 و 60 توسط اسلامیسم تصاحب شد و در دهه 70 و 80 بی صاحاب رها شد. حالا علیز یک تنه برگشته تا تمامی این دال ها را تصاحب کند، بی اینکه لااقل بویی از نظرورزی اسلامیست ها رو برده باشه. تمام وجود علیز نفرت نسبت به فرهنگ مدنی و لیبرالی است که نخستین ایده هاش در مشروطه مطرح شد و ایران مدنی و مدرن را آرزو داشت.

میدونی میلاد، من هم به فرهنگ سیاسی لیبرالیسم نقدهای جدی دارم، اما فکر میکنم باید در این لحظه خطم رو از پدیده ی علیز و مشابهانش جدا کنم. سنت تربیت مدنی لیبرال آرزوی تربیت شهروندی جنتلمن داشت، جنتلمن در معنای کالوگاتوس یونانی، شهروندی شریف و فضیلتمند. این سنت، رویای شهر و کشور و جهانی صلح امیز، آزاد و عادلانه را می دید و اراده ای ایجابی داشت. اما سنت دهه 40 ما که در اسلامیسم دهه های 50 و 60 به یک جامعیت و نظام مندی رسید، کم کم از آن فضا دور شد و در وضعیت پسا اصلاحاتی و پسا احمدی نژادی دهه های 70 و 80، کارش به پدیدارهایی مثل علیز و احسان منصوری و... رسید. آن سنت نحیف تربیت مدنی لیبرال، اتوپیایی شفاف داشت، اتوپیای اسلامیسم گنگ تر شد، اما این وضع معاصر تقریبا فاقد هرگونه اتوپیاست، یکسره سلب و نفی و تخریب است و جز به رانه اراده به قدرت حرکت نمی کند. علیز همانطور که پریروز درباره اسلامیسم توضیح دادی، مدام شیفت گفتمانی میکند. یک روز لیبرال جنبش سبزی است، یک روز چپ و اپوزیسیون، روز دیگر عدالتخواه، روز بعد امنیتی، روز بعد ضد استیت. یک روز به غرب سیاسی فحش میدهد، یک روز به استخبارات اسد و اطلاعات سپاه. یک روز برای ندا آقا سلطان اشک تمساح میریزد، روز دیگر برای حججی، یک روز سردارانش لنین و بلوک شرق اند، روز دیگر سلیمانی. یک روز استدلال پراگماتیستی و رئال پولیتیک میکند، روز دیگر استدلال آرمانگرایانه و می 68ی. این پدیده درست فرزند معیوب همان اسلامیسمی است که میگفتی، منتها با این تفاوت که همان وجهه مثبت اسلامیسم را که برشمردی ندارد. یعنی اصلا وحی و الهیات سیاسی و قرائت رهایی بخش یا توسعه محور از وحی هم سرش نمی شود، چون همان اتوپیای نصفه نیمه اسلامیسم را هم ندارد و همان باور تئولوژیک/پولیتیک انها را.

علیز فقط اراده به قدرت اپورچونیستی و نفرت شدید آنها و گفتمان های دهه 40 نسبت به هر صورت ممکن از لیبرالیسم مشروطه را به ارث برده.

من قطعا همانطور که دیروز برات نوشتم موضع انتقادی نسبت به تمام صور سیاسی لیبرالیسم و سنت های تربیت مدنی آن دارم، موضعی شبیه به منتقدان گردن کلفت معاصر آن مثل اشتراوس، اشمیت، لوویت، فوگلین، و صدالبته نیچه و به یک معنا حتا موضع سقراط. تمامی این منتقدین نابسندگی سنت لیبرالیسم سیاسی رو نشان دادند و روشن کردند که چرا این تفکر نیاز به متممی بیرونی داره تا نابود نشه یا به نسخه عکسش بدل نشه. نقطه اشتراک مهم تمام این فرهیختگان منتقد لیبرالیسم، اهمیتی است که برای انسان و سعادت اخلاقی و عملی و مدنیش قائلند. اما چرخش گفتمانی دهه چهل که چکیده و میوه و آرکی تایپش پدیده علیز است، اساسا لیبرالیسم را نه از چنین وجهه نظرهایی، بلکه از وجهه نظر یک نفرت و اراده به قدرت نیهیلیستی نفی میکنند. اینها نه فقط برای ایران، بلکه برای جهان و انسان خطرناکند، همانقدر که دیگر تعینات تاریخی نیهیلیسم، مثل القاعده و داعش و آشوویتس و... خطرناک است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد