آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

دانشگاه ایرانشهر و دپارتمان ادبیات، فلسفه، سیاست و الهیات

(در پاسخ به وحید که مساله کم کاری دانشکده های ادبیات در مورد فردوسی رو پیش کشید بود) 


... خاطرم هست محمد ایمانی توی فیس بوکش مطلبی گذاشته بود، البته اونجا لحن جدلی داشت و میخواست به کدکنی حمله کنه، ولی کبرای استدلالش به نظرم محکم بود. میگفت اصلا این چیزی که ما در ایران به عنوان رشته ادبیات فارسی داریم، یک شاخه نسبتا ایدئولوژیک و غیرعلمی از شرق شناسی هست که تقریبا ناتوان از تامل و نگاه انتقادی یا فکری نسبت به میراث مکتوب ماست. به قول دکتر ریخته گران، اساسا لفظ ادبیات ربطی به لفظ لیتراتور لاتینی نداره و در واقع این جعلی که در این رشته رخ داده، مبنای بسیاری از توهمات غیرعلمی و غیرانتقادی و رویکردهای تطبیقی بی حاصل شده. حیرت آوره کسی شاهنامه رو بخونه و درش جدی ترین پروبلماتیک های فلسفه سیاسی کلاسیک رو نبینه و به جاش بخواد صرفا به شباهت ها و تشابهات صوری و محتوای فرذوسی با فلان و بهمان مولف بند کنه. یا مثلا دیدم روی رسالات تمثیلی همین شیخ اشراق افرادی به عنوان پایان نامه دکتری کار کردند بی اینکه مقدمات اولیه حکمت الاشراق رو بدونند یا دستکم یک بار خوانده باشند.

کربن میگفت حیات فلسفیم بعد از شیخ اشراق دچار تحول شد و از طریق او توانستم از هایذگر جدا شم، عینا اشتراوس میگه بعد از کشف فارابی و ابن میمون حیات فلسفیم متحول شد و توانستم بر معضلات هایدگری متقدمم فایق بیام. برای کربن و اشتراوس، نصوص سنت ما نه نقش ابژه هایی منفرد برای مقایسه و تطبیق، بلکه نقش یک جور سوبژکتیویته و راهنما و دلالت الحایرین داره. برای همین هم از هر کدام شون یک سنت عمیق تفکر معاصر پدید میاد.

اما اوضاع دپارتمان های ادبی ما چطوره؟ در بهترین حالت اگر سری به متون بزنند و بخواهند تحقیقی نظری بکنند، میروند سنت های نقد ادبی معاصر رو مثل جعبه آچار میارن و یک متد رو بر اساس سلیقه و عرف روزگار و... انتخاب می کنند، مثلا هرمنوتیک یا ساخت شکنی، بعد متد مذکور رو روی متن بخت برگشته «اپلای» میکنند! انگار مثلا سعدی رو ببرند سر کلاس گادامر تا مثلا گادامر بهش چیزی یاد بده. این در حالیه که برای مثال اشتراوس از فارابی یک دژ انتقادی جدی برای ستیزه با بنیان فکری هایدگر میسازه. من فکر میکنم مشکل بزرگ سنت تحقیقات ادبی ما اینه که در سطح تتبعات ذوقی و استحسانی درجا میزنند. حتا غولی مثل کدکنی هم کمابیش چنین کاری میکنه و باز در این محدوده قدم میزنه و مثلا از فرمالیسم روسی برای صورت بندی استتیک ادبیات فارسی استفاده میکنه. اما اصلا سنت بلاغی که ما داریم قابل تقلیل یکسویه به زیباشناسی نیست. همانقدر که همر و هسیودوس و سوفوکلس و اورپیدس صرفا لفاظان و آرتیست در معنای امروزیش نبودند. به معنای دقیق کلمه اونها وقوف بر «پویسیس» داشتند، یعنی «حکمت صناعی». حکمت صناعی هم بماهو حکمت، جامع دو حیث عملی و نظری است. بنابراین در شعر شعرای حکیم، چه یونانی چه ایرانی، مساله صرفا امر زییا نیست که یک زیباشناس در معنای کانتی و باومگارتنی بتونه مطالعش کنه، بلکه مساله اصلی اثر هنری آنها زیبایی و نیکی و راستی است، یعنی چیزی که دارند صناعت میکنند هم داعیه صدق و شناخت و تئوری دارد، هم داعیه خیر و اخلاق و عمل و هم داعیه زیبایی و لذت و بهجت. حالا در دپارتمان های نقد ادبی، اگر خیلی هنر کنند تنها به یکی از این سه جهت، یعنی زیبایی در آن اثار هنری، می پردازند. این در حالیه که همانطور که گفتم ما اصلا سنت علمی و استخوان دار نقد ادبی و زیباشناسی هم نداریم و کسانی مثل شفیعی در اون استثنا هستند و مابقی، همانطور که گفتم، مشغول همان شاخه شرق شناسانه غیر علمی هستند. وقتی هم که دیسیپلینی علمی نباشد، انباشت و توسعه و انقلاب علمی و به طور کل سیر دانش هم درش منتفی میشه و قادر به دیالوگ با شعبات جدی علمی جهان نمیشه. برای همین هم اصلا دنیا خبری از جهان و سنت ما نداره.

من فکر میکنم قدم اول برای تدوین چنان علمی، تاسیس نظام فلسفی است که بتونه صورت بندی دقیق از حکمت صناعی جدی شاعران حکیم و متوغل ما بدست بدن. این هم برای دپارتمان مطالعات و نقد ادبی ما ضرورت داره، هم برای دپارتمان فلسفه و هم برای دپارتمان علوم سیاسی و حتا دپارتمان الهیات. این در واقع همان طرح استراتژیک کلی است که سیدجواد در مورد «دانشگاه ایرانشهر» در نظر داره، ولی چون وجهه نظر خودش اساسا در سطح اندیشه سیاسیه، نمی تونه این صورت بندی فلسفی تر رو ازش ارایه کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد