آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

ایدئولوژی یا حکمت عملی؟ مساله این است!

(توییت میلاد دخانچی)

‏دال مرکزی ملی ما باید "ایران" باشد، نه "ایران اسلامی" چرا که در زبان دال مرکزی، دال تهی است، دالی که در عین بودنش،  نباید باشد. اصرار روی پسوند "اسلامی" هم اسلام را حذف و تهی میکند و هم ان را مجبور میکند که چیزهایی را (مثلا بانک ربوی) حول محور خود بیاورد که با آن چالش دارد.


(نقد من) 

با محتوای توییت و رویکرد خودت که قاعدتا زاویه و مخالفتی ندارم، ولی مخالفت کاربران توییتری حاکی از نکته جالبیه به نظرم.

 

اصولا در ایران تاریخی، دیانت و سیاست در نسبتی تو در تو و پیچیده بودند، نسبتی که با اسلامیسم متاخر معیوب شد. این نسبت در ایران ماقبل از اسلامیسم و مابعد از آن تفاوتی ماهوی کرد: دین به ایدئولوژی مبدل شد، یعنی راهی برای عاملیت و سوژگی سوژه ها. این درست خلاف ماجرای ایران قبل از اسلامیسم است. در آنجا اسلام (که اساسا هم اسلامی ایرانی و برساخته بود تا اسلام نبوی وحیانی) زبان حال توده ها و قانون گذار برای اخلاق عمومی و خصوصی شان بود. مسلمانی رسم اخلاقی و نامسلمان استعاره فرد ناعادل و بی اخلاق بود. اینکه تصور مردم از عدالت و. اخلاق تا چه حد واقعا اسلامی بود، اساسا موضوع دیگری ست، مهم این است که آنها این مرام را اینکونه می نامیدند. برای همین هم توده ها به اسلام اعتماد داشتند و مقابله با آن را مقابله با ملک و ناموس مملکت می دانستند. (اساسا به همین دلیل هم در جهان قدیم چندان فاصله ای میان شرع و عرف و قانون نبود) 

از طرف دیگر، حکام هم نسبتی پیچیده با اسلام یا اخلاق داشتند. حکومت و سیاست، چنانکه خمینی چند دهه پیش از انقلاب 57 (به گمانم در کشف الاسرا)  نوشته بود، و یا آنطور که افلاطون در نامه هفتم نوشت، هیچ گاه بدون خدعه و نیرنگ و فساد و عدول از اخلاق نیست. پس حکام خوب نه با قاعده عمومی اخلاق، که حالا اسلام نامیده می شد، بلکه با تدبیر و شم سیاسی و حکمت عملی خود، ملک و مملکت را برپا می داشتند تا توده ها اصلا بتوانند متخلق به اخلاق شوند. با این حال تمام تدبیر حاکم مدبر بر این بود که بیشترین تحفظ و هماهنگی را میان سیاست و اخلاق یا سیاست و شریعت را به خرج دهد تا برای مردم الگوی بی اخلاقی یا نامسلمانی نشود.

حالا با ظهور اسلامیسم چه بلایی بر سر این تعادل دیرین دیانت و سیاست آمد؟

دین این بار نه نظم نمادین اخلاقی، یا هنجارین جامعه، بلکه به شیوه ای برای کنشگری رادیکال سیاسی مبدل شد، به این معنا که اولادین مبدل به ابزاری برای ارتقاع افراد از سطح اجتماعی به سطح سیاسی می شد، و در ثانی در خوذ امر سیاسی نیز برای باید و نباید کنش سیاسی حاکمان، چارچوب هنجاری وضع می‌کرد. دین از اخلاق جامعه مدنی و عمومی، به سطح تدبیر عینی و عملی سیاستمردان برکشیده شد، به این معنا که محتوای آن، نه گزاره های هنجاری اخلاقی، بلکه گزاره های استراتژیک سیاسی و عینی را تولید میکرد. این مساله در یک سطح می شود همان جایگزینی قانون با شرع، اما در سطح بسیار مهم تری می شود نقشه راه تعامل با جهان و نظم و بی نظمی و مسایل جهان سیاسی امروز.

چرا پناهیان ها تئوریسین سرمایه داری شیعی میشوند؟ تو میگی استحاله، اما به نظرم استحاله در کار نیست، آنها در حال بسط لوازم اسلامیسم هستند، وقتی به عوض شم سیاسی و تدبیر عملی،دیانت تکلیف نسبت ما با نظم و مسائل سیاسی جهانی و استراتژیک را تعیین میکند، دیگر نمی توان با شعار این پروژه را جلو برد، این پروژه نیاز به منابع اجتماعی و اقتصادی نیرومندی دارد که با انتخابات و تغییزات موسمی، به دست این و آن نیوفتد، تا در سایه ثبات آن منابع بتوان آن طرح و پروژه ها را پیش برد.

القصه اینکه نظم سیاست و دیانت در ایران به گونه ای وارونه شده که تقریبا تغییر دادنش خیلی دشوار و پیچیده تر از قبل شده.

از طرفی اگر خطاب به جامعه مدنی از ضرورت ایران بدون پسوند اسلامی و دینی بگویی، این با خاطره ناخوداگاه تاریخی شان دچار تعارض می شود، از طرف دیگر هم اسلامیست های وارث استیت اصلا تو را تکه تکه میکنند که چرا جلوی تحقق نظم الهی در تاریخ رو میگیری، نظمی که به نظر اونهاابا تحقق جمهوری اسلامی پیشاپیش محقق شده و با دستیابی به برخی لوازم دیگر میتوان مابقیش رو هم محقق کرد. بگذریم که اصلا منطق شریعت به مثابه سیاست منطق نتیجه گرا نیست، منطق تکلیف گراست و رفقا حتا از باخت در راه ایفای این تکلیف هم ابا ندارند، تفسیر اسلامیست ها از عاشورا و رتوریک عاشورا هم پشتیبان دراماتیک این عمل رادیکال آنهاست.

من با مخالفان توییتری تو همدلی ندارم، اما فکر میکنم یک چیز در راه حلت اشتباهه. تو راه حل رو هنوز از امر اجتماعی و پیدایش سوژه های جدید دنبال میکنی. تغییری از پایین میخواهی، اینکه سوژه هایی بیایند که دال تهی شان ایران اسلامی نباشد. اما اساسا این مشکل از ابتدا به خاطر همین مداخله امر اجتماعی در امر سیاسی ایجاد شده بود. ایدئولوژی چیزی است که به سوژه اجتماعی، عاملیت سیاسی بدهد و او را وارد ساحت سیاست کند. اما توجه کن که بعد از این، سوژه ای که با ایدئولوژی وارد سیاست شد، چنان وامدار محتوای ایدئولوژیکش می شود که تصور میکند محتوای ایدئولوژی او ضمنا عین حقیقت و واقعیت است. او دیگر نمی تواند به اتکای قسمی شم و شهود سیاسی و حکمت عملی، ساحت سیاست را تدبیر کند. او چون ایدئولوژیک وارد قدرت شده، دیگر لاجرم دشمن خرد عمومی و کامن سنس می شود. بنابراین مشکل اساسی و بلکه بحرانی ما که همان فقدان شم سیاسی و تدبیر عملی میان سیاستمردان ماست، نمی تواند با ایدئولوژی و رویکرد و دال ایدئولوژیک جدید حل شود. کاربران حق دارند از حرف تو برداشت اسلام ستیز کنند، چون تو هنوز میخواهی سوژه ها را به میانجی یک ایدئولوژی از سطح امر احتماعی به سطح امر سیاسی ببری. بار قبل که اسلامیسم از طریق خود اسلام این کار را کرد، اسلام آن طور قلع و قمع و از نظم نمادین و اخلاقی بیرون شد، حالا اگر مشکل را با یک ایدئولوژی جدید غیراسلامی بخواهی حل کنی، باز گره بر گره خواهی افزود.

مشکل باید از بالا حل شود، نه از پایین. تربیت سیاسی و دانش سیاسی سیاستمداران ما باید متحول شود تا بتوانند نظم درست و تعادل سابق را میان دیانت و سیاست برقرار کنند، وگرنه هر گونه رجوع به توده های اجتماعی حاصلش مبهم و گاه خطرناک است.

البته چون هیئت حاکمه ما هم اساسا فروبسته و به سبب نفحات نفت هنوز سراپا غرق توهمات ایدئولوژیک/تئولوژیک است، باز به این ها هم امیدی نیست. ولی راه حلی که من سعی کردم بدهم، دستکم این حسن را دارد که در صورت تحقق، هزینه ها و ناسازگاری های کمتر به بار بیاورد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد