آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نفت به مثابه واسطه العقد شرع و قانون و طارد عرف

... پیشتر گفته بودم تفکیک شرع و عرف و قانون متاخر و مربوط به اسلامیسم هست، فکر میکنم این روایتی که از نسبت دیانت و سیاست در ایران پیش از اسلامیسم دادم به خوبی بتونه این داستان رو توضیح بده.

اگر بپذیریم مسلمانی رسم اخلاقی برای مردم بوده، اونوقت در واقع تصدیق کردیم که بین عرف و شرع فاصله ای در کار نبوده، و اگر بپذیریم حکام هم برای تحفظ می کوشیدند در عرصه عمومی متخلق به اخلاق شرعی باشند، اونوقت فاصله بین قانون حکومتی و شرع هم حذف میشد.

حالا ممکن بود وجدان اخلاقی مردم و حاکمان احکامی بدهد که چندان تطابق تامی با فتاوای فقها و شریعت نداشته باشد (مثل نسبت مردم با عرفان و شعر و موسیقی و می و مستی و... که در فرهنگ ادبی ما هم بازتاب داشت) اما باز کسی مردم یا حاکمان را به این سبب نامسلمان نمی خواند، مگر به قول حافظ «فقیهان خشک دماغ» و زاهدانی که  «از عشق نشنیدست بوی». در واقع احکام آنچنانی شرعی یک رسم و روال بسیار خاص و محدود بود، برای خواصی که خودشان راه تدین محض و تشرع رهبانی را بر می گزیدند. جمهور مردم، نخبگان فرهنگی و فرهیختگان، و در نهایت حاکمان و وزرا و صدر اعظم ها تقریبا هیچ کدام با آن روایت رادیکال کار خاصی نداشتند، بلکه به آن چندان هم خوشبین نبودند. اسلام و دین، منبع اخلاقیات متعارف و عمومی بود، و همانقدر که در فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و مولوی اسلام شرعی و ارتدوکس مستحیل شده، برای مردم دیگر هم چنین بود.

اما وقتی اسلامیسم میخواهد از اسلام سوژگی رادیکال و سیاسی دربیاورد که به چیزی کمتر از تصاحب دولت هم راضی نیست و مذهب را کمتر از یک حزب تمام عیار نمی خواهد و طرح وحی را بدیل تمدنی نسبت به جهان بینی های غیروحیانی می فهمد، خب حالا اتفاقا اسلام باید نقاط تمایز و فصول ممیزش را موکد کند. اسلام کامن سنس و اخلاق، اسلام امر نمادین باید به اسلام سیاست رادیکال بدل شود. پایگاه اسلامیسم برخلاف اسلام نباید از دل عرف (کامن سنس) تامین شود، بلکه باید از یک نظم سیاسی بیرون بیاید. حجاب دیگر مساله ای اخلاقی نیست، نامسلمان دیگر وصف فرد بی اخلاق نیست، حجاب بیرق هویت و آزادگی زن و جامعه مسلمان می شود و نامسلمان هم وصف دشمن سیاسی، در معنای اشمیتی کلمه.

با این حساب دیگر مسلمانان نمی توانند مدافع عرف باشند، چرا که در این صورت امتیاز خود را از دست می دهند، اما در کشوری که تاریخ عرفش با تاریخ دین گره خورده، همین بی مسئولیتی دین نسبت به عرف (و در بسیاری از موارد، دشمنی و ستیزه آن با عرف) اخلاق را یتیم می گذارد و بحران اخلاقی اجتماعی ایجاد میکند. سیاست به دین این جرات را داد تا قواعدی که برای خواصش طرح کرده بود، حالا مبدل به حکم عمومی کند، و دینی که این قدرت وسیع و بی سابقه را برای نخستین بار تجربه کرده (به قول خمینی انقلاب اسلامی نخستین خبر خوش بعد از بعثت نبی است) بعید است دیگر به وضعی بازگردد که در آن نقش مشروعیت بخش به عرف را بازی می کرد. حالا نهاد سیاست چنان استقلال و قدرت و خودبسندگی پیدا کرده که هوش از سر هر کسی می برد، معلوم است که این منبع قدرت در عصر جدید، نه فقط دیکتاتورهای سکولار، بلکه متشرعین و مومنین را وسوسه کند.

این را اضافه کن به این مساله که استیت ایران در این 50 سال یکسره با بهره مندی از نعمت نفت، اصلا نیازی نداشته خود را درگیر مسائل حقیقی یک استیت (مساله کامن ولث و تولید و افزایش آن) بکند، برای همین وارث قدرت تماشایی استیت جدید بود، بی آنکه زحماتش را به جان خریده باشد. با چنین شرایطی دیگر محال اندر محال است که تو در قدرت باشی و رویاهای ایدئولوژیک نبافی. به زبان ساده، تا زمانی که چیزی به اسم نفت در کار باشد، قانون مستقل از عرف می ایستد و تا زمانی که قانون چنین قدرتی داشته باشد که بی میانجی عرف برای مردم تعیین تکلیف کند، بیشتر از هر زمان دیگری شرع تمایل به تصاحب آن پیدا میکند. مشکل بزرگ ما، چندان که در یادداشت بالا نوشتم، اساسا حذف عقل عرفی از مناسبات مدنی و انسانی ماست و اگر این عرف بتواند بماهو عرف نقش خود را بازی کند، حتا اگر قانون ما شرعی هم شود، باز چون باید از جانب عرف و کامن سنس قید بخورد، بسیار بعید می نماید که با وضعیت کنونی مواجه شویم. لازم نیست پسوند اسلامی را از ایران بگیریم، نفت را از ایران بگیریم، هم ایران و هم اسلام یاد میگیرند که چگونه با هم نسبت برقرار کنند. البته اگر حاکمان انقدری بهره مند از فراست باشند که جایی برای ایران پسانفت/پسا ایدئولوژی باز کنند..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد