آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

همه هگل بینی و بیماری فلسفه های جهان بینی

این «همه هگل بینی» (پان هگلیانیسم) جناب صفاریان به نظرم دارد کار دست ایشان می دهد! چسباندن تمثیل غار به استنتاج فلسفه حق از دانش مطلق در هگل، از آن حرف ها بود که فقط از یک جهان بینی هگل زده بر می آمد.

به نظرم صفاریان در همان پست اول کانال خودشو لو داده. او گفته که «چرا افلاطون؟» و در پاسخ نوشته چون هگل مهم است و برای فهم هگل ابتدا باید افلاطون دانست!!

افلاطون بهانه ای است تا حقانیت هگل اثبات شود!

حالا چرا هگل؟ چون «ما» مشکل «مدرنیته» دارد، یعنی آن را  «به شکل فلسفی نفهمیده» یا اگر فلسفی فهمیده با مقولات دیگران فهمیده. اما این تنها هگل است که مدرنیته را در سطح فلسفی/متافیزیکی به ما می فهماند. خب این مدرنیته فلسفی که تاکنون نفهمیدیم چیست که فقط هگل میتواند به ما بفهماند؟ «جهان بینی متافیزیکی» که در منطق هگل و دیگر آثار متافیزیکی او تقریر شده. حالا هگل چطوری مشکل مدرنیته ما را حل میکند؟ جهان بینی او اجزای متافیزیکی در اختیار ما قرار می دهد که با ترکیب کردن آن با اجزای سنت مان میتوانیم به جهان بینی فلسفی مدرن خودمان نایل آییم و لابد پس از آن نظام حقوق مدنی خود را بر حسب آن تدوین کنیم.

در همین صورت بندی سه چیز عیان است. اول اینکه توجیه رجوع به هگل توجیهی سیاسی است. اساسا فلسفه و اوج آن که برای ایشان هگل باشد، ابزاری جز برای پروژه ای سیاسی نیست. نکته دوم فروکاستن فلسفه مدرن به متافیزیک هگلی و بنابراین جهان بینی متافیزیکی و فلسفی هگلی است، چیزی که متعلق فهم نظرورزانه ما قرار میگیرد. با همین فروکاهش فلسفه به یک جهان بینی متافیزیکی است که میتوان آن را ابزاری برای غایت سیاسی کرد. ثالثا غایت سیاسی که ایشان تحت لوای این رتوریک فلسفی دنبال می کند، از قضا به غایت در خدمت الهیات (سیاسی) حاکم است و یا در بهترین حالت از در مصالحه با آن در می آید. نوع نمون این پروژه برای او، کتاب اخیر طالب زاده است، جایی که دیالوگ فلسفه «اسلامی» با هگل رخ میدهد(فلسفه اسلامی که برای طالب چیزی جز بنیانگزاری و توجیه عقلانی وحی نیست). او در نهایت خواهان طرح جهان بینی متافیزیکی است که در آن سنت(تو بخوان وحی) با مدرنیته وارد دیالوگ و همنشین شده باشد. کشکول و آش شلم شوربایی که در آن از قرآن تا نیچه با چسب متافیزیکی بهم چسبیده اند و نهایت بنیادی برای حقوق مدنی ایران(آینده) مدرن خواهند شد.

ظاهر پر طمطراق و متافیزیکی این پروژه در غایت امر هیچ فرقی با خطابه های امثال مطهری(و این اواخر جوادی املی) ندارد که در آن به طلبه ها خواندن کانت و هگل و دکارت به عنوان تکلیف شرعی حکم می شود! عالم به چشم آنها منبری است که اینان برای پامنبری هاشان باید  «حرف روزآمد» و «جدی» برای گفتن داشته باشند تا بتوانند از وحی و حقیقت آن دفاع کنند.

البته در این پروژه خطابی و کلامی، کسانی مثل مطهری و جوادی املی خودآگاه ترند و کسانی مثل طالب زاده خودآگاهی کمتری دارند و کسی مثل صفاریان تقریبا فاقد خودشناسی در نسبت با این پروژه است. او تنها شیفته قدرت خطابی این پروژه شده، شیفته این تصویر که روزگاری بتواند با تکیه بر رتوریک هگلی خود، سیاستمردی شود که حقوق مدنی برای ایرانیان، با توجه سنت و مدرنیته شان استنتاج کند، بی اینکه اصلا بفهمد در کدام زمین است.

مشکل صفاریان، پان هگلیانیسم اوست، هگل برای او مطلق است، نه میتواند قبل از هگل را ببیند و نه بعد از او را. نمی تواند ببیند که هگل در چه کانتکستی فلسفه را در خدمت پروژه سیاسی مدرنیته درآورد، برای همین هم نمی تواند نتایج و برآمد کار هگل را ارزیابی کند و بفهمد که آیا هگل براستی توفیق یافت یا چنانکه نیچه و شوپنهاور نشان داد، نهایت مسیر او شکست محتوم او و پیروزی رقیبش، الهیات سیاسی نقابدار، یعنی نیهیلیسم بود..


  ایرج: جانا سخن از زبان ما می‌گویی... اتفاقا هفته پیش حامد این فقره را برام فرستاد. حوصله بحث نداشتم. اما اگر می‌خواستم چیزی بگویم قطعا به همین «نیهیلیسم نقابدار» یا نیهیلیسم مضاعف اشاره می‌کردم. آنچه نوید بخش است در این میان این است که فارسی‌زبانی آلمانی‌دان افلاطون را به یونانی می‌خواند. همین خوبه!


من: بله، البته امیدوارم که به واقع «افلاطون» را بخوانند، نه مویداتی بر هگل و جهان بینی هگلی در افلاطون گرایی با چهره زبان یونانی


ایرج: قطعا از کلی‌بافی‌های اساتید مالوف نتیجه بهتری دارد. گذشته از این، به‌رغم فقدان خودشناسی به‌لحاظ سیاسی بهتر از ایدئولوگ‌ها ج.ا هستند و نتایج بهتری دربرخواهد داشت. ما باید هرچه زودتر با «بحران مدرنیته» رودررو شویم. چه بهتر که از آغاز آن را بحران تلقی نکنیم و راه نجات بدانیم. درغیراینصورت آن را جدی نمی‌گیریم. اگر تربیت‌شده غرب را باید از غار مدرنیته بیرون آورد تربیت‌شده ایران را باید وارد غار مدرنیته کرد. یا دقیق‌تر نشان داد تو پیشاپیش در غار وحی-مدرنیته ساکنی— هرچند تفاوتی میان غار اولی و دومی هست و من نادیده نمی‌گیرم: اولی رگولار و دومی سکولار است. اما در تحلیل نهایی در مواجهه با غارطبیعی هر دو یکی و همان‌اند. هر دو «غار دوم» یا «غار زیرغار»ند. — به‌هرروی باید غار را بازشناخت. مگر نه؟ 

ما برای ایران «پس‌فردا» می‌نویسیم. (با احترام به استاد فردید!!!)



من: اتفاقا من کاملا از موضع دفاع از لیبرالیسم سیاسی است که به صفاریان نقد دارم. به بیان دیگر، از میان سه نقدی که بر او وارد کردم (سیاسی کردن فلسفه، الهیاتی کردن مدرنیته و نیهیلیست بودن مدرنیته)، تکیه و تاکیدم بر نقد دوم بود. به نظرم مشکل رویکرد صفاریان/طالب زاده قبل از هر چیز این است که می خواهند مدرنیته ایرانی (سازگار با سنت شیعی و وحیانی) درست کنند و با هر گونه نقد مدرن الهیات سر ناسازگاری پیدا کنند. قدری روشن تر بگویم، آنها به سراغ هگل می روند تا با هابز و ماکیاوللی مواجه نشوند، انها مدرنیته متساهل لاکی را تجویز و مدرنیته فلسفی هابزی و ماکیاولیایی را بی اهمیت تلقی میکنند، چون میخواهند باجی به الهیات سیاسی، به اسم «سنت» بدهند. من در اینجا احساس خطر میکنم. من هم اتفاقا موافقم که نه از نیچه یا افلاطون، بلکه اکنون و اینجا باید از هابز آغاز کرد، اما من آغازگاه نگاه صفاریان/طالب زاده را از قضا افلاطون گرایانه و پست مدرن (نیچه زده) میفهمم.

آنها به صراحت در پی مدرنیته ی «ما» هستند، مدرنیته ای که پاس سنت را خواهد داشت و بر مبنای آن نظام سیاسی و حقوقی تاسیس حواهد کرد. این سخن را ماهیتا چیزی نمی دانم جز همین جمهوری اسلامی.

حتا از جمهوری اسلامی عقب تر، من در مشروطه هم کمابیش همین بحران را میبینم، یعنی در نقطه تکوین لیبرالیسم شکست خورده و نارس ایرانی. آنجا هم روایتی متساهل (سازشکار با الهیات سیاسی) از مدرنیته ارایه شد، برای همین هم با چند طرفند فقه سیاسی (امثال نائینی و خراسانی) کوشیدند مشروطه را بنیانگزاری دینی کنند. آنها متوجه بعد الهیاتی سیاسی مدرنیته نبودند، به بیان روشن تر، آنها سویه ی هابزی مدرنیته سیاسی را جدی نگرفتند و برای همین هم روایت ایرانی از لیبرالیسم تا این حد رمانتیک و نحیف ماند.

در واقع عبارت الاخرای تمامی این سخنان این است که من در طرح و مواجهه صفاریان با هگل، به هیچ وجه خودآگاهی نسبت به چالش الهیات سیاسی وحیانی را نمی بینم. این بخصوص برای هگلی که طنین الهیاتی و گنوسیک کم ندارد، نکته خطرناکی است. اگر با درک نیچه زده و پست مدرن، می توان به مدرنیته فحش داد، با درک هگل زده میتوان آغوش به وحی و عرفان گشود و این درست کاری است که طالب زاده در کتابش میکند و صفاریان آن را مصداق نخستین گام فلسفی جدی در ایران معاصر می فهمد.


ایرج: کاملا موافقم. در این‌ها که گفتی تردید ندارم. البته من می‌گویم حتی رادیکال‌تر از هابز، باید شمشیر ماکیاوللی را از نیام برکشید. اما اولا صفاریان را کنار طالب‌زاده نمی‌گذارم. طالب‌زاده را به‌مراتب خطرناک‌تر می‌دانم. حرف‌های بالا را هم بیشتر ناظر به صفاریان گفتم. ثانیا هدف را لیبرال دموکراسی قرار ندادم بلکه کل غار مدرنیته با همه تلون ظاهری سیاسی‌اش مدنظر داشتم. ج.ا را هم در کانسپت «جمهوریت» گامی به‌پیش می‌‌بینم. افزون بر آن و مهم‌تر از آن، ج.ا با سیاسی‌سازی اسلام گام بلندی در ورود ما به غار سیاسی مدرنیته برداشت. نباید نادیده گرفت!

خب، البته اگر فیلسوف می‌داشتیم شاید نیازی به این تجربه پرهزینه و خسارت‌هام نداشتیم.  قطعا. اما آنکه در میدان نظر کم می‌آورد در میدان عمل ناچار به پرداخت هزینه گزاف است. این هزینه و این تجربه را نباید نادیده گرفت. 

نکته آخر اینکه فلسفه هگل در تحلیل نهایی قدرتمند‌ترین ابزار برای سکولارسازی است. درست است که بر شانه‌های ماکیاوللی و هابز و اسپینوزا استوار است؛ و قطعا بدون این‌ها همه در خطر انحراف به عرفان‌گرایی و زهدگرایی و ... خواهد بود. این خطیر بودن کار ما را نشان می‌دهد باید جنبید و خانه‌ای را که روشنفکران خودفراموشانه بنا می‌کنند را «پی افکند».

نظرات 2 + ارسال نظر
پرهام یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 12:15 ق.ظ http://Karamazov.blogsky.com

سلام
به سبک قدما خواستم بگم با مطلب کوتاهی به‌روزم، اگر خواستید سر بزنید!

پرهام یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام یک وبلاگ خیلی خوبی پیدا کردم که نمایشنامه‌های یونانی رو برای دانلود گذاشته:

http://ekhogroup.blog.ir/

ممنون از بابت معرفی.
راستی بلاگ خودت کجا غیبش زد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد