آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آیا آوینی حرف جدی برای گفتن دارد؟

سلام میلاد. خوبی؟

دیشب یکی از دوستان لایو تو درباره آوینی رو فرستاد برام. تو قسمت آخر لایو یه پاراگراف از آوینی خوندی که فکر میکنم محور اساسی خوانش تو از آوینی و بلکه اسلامیسم بود. تو به این مساله اشاره کردی که ما اگر نسبت مارکس یا حتا شیطان را با حقیقت جهان کشف کنیم، آن وقت می توانیم آن را به استخدام خود دربیاوریم و از غرب و مدرنیته آن عبور کنیم، بی آنکه آن را نفی کنیم. دو سوال یا نقد نسبت به این تفکر و رویکرد داشتم که میخواستم کنار نقدهام به لکچر شریعتی تو، اینها را هم طرح کنم:


1. اگر من نسبت مارکس یا شیطان رو با حقیقت عالم درک کنم، چطوری آنها به استخدام من در میان؟ هیچ نسبت ضروری بین این دو وجود ندارد. وقتی مارکس به استخدام من در میاد که من نسبت مارکس با خودم رو کشف کنم، نه نسبت مارکس با حقیقت. به بیان دیگر چه نسبتی بین خود من و حقیقت عالم در کار هست که اگر من نسبت مارکس با او را کشف کنم، مارکس به استخدام من درمیاد؟ ظاهرا این پاسخ پنهان آوینی است: حقیقت عالم خود من است، برای همین هم به محض کشف نسبت مارکس با حقیقت، نسبت او با من هم روشن می شود! حقیقت عالم در این قرایت چیزی جز اراده به قدرت نخواهد بود! 


2. اما در رابطه با نسبت شیطان و حقیقت هم به نظر میاد آوینی زیاده از حد عرفان زده است. شیطان از چشم انداز خداوند قطعا نسبتی با حقیقت و جهان دارد، چرا که او هم مخلوق خداست و خدا از خلقش مقصودی داشته، اما سوال اینجاست که نسبت چشم انداز انسان متناهی با چشم انداز خدای نامتناهی چیست؟ اگر برای خدا هر چیزی نشانی از خیر و حقیقت دارد، آیا برای انسان هم هر چیزی می تواند خیر و حقیقت باشد؟ به نظر میاد که تنها عرفا هستند که پذیرفتند چشم انداز انسان متناهی میتونه مبدل به چشم انداز خدای نامتناهی بشه و انسان در خدا فانی بشه. اما ایا متن خود وحی و دین هم زیر بار این ماجرا میره؟ در وحی حتا انبیا هم نمی توانند خدا بشوند چه برسد به انسان های عادی. از قضا متن وحی اصرار بر این دارد که شیطان شر است و باید از وسوسه های او گریخت و به دامان خدا رفت. این شیطان است که میتواند انسان را استخدام کند، نه برعکس. به نظر میاد که آوینی اول باید تکلیف خود را بین وحی و عرفان روشن کند بعد سراغ استخدام شیطان برود. فقط خداست که میتواند شیطان را استخدام کند، و اگر انسانی چنین دعوی داشته باشد، جز کفر و شطح چیزی نگفته. از طرف دیگه، اگر هم وحی رو بریزیم دور و یکسره جانب عرفان رو بگیریم درست با مشکلی مواجه میشیم که در بند قبل نوشتم: اگر انسان بتواند خدا شود، به طوری که نسبت موجودات با او همان نسبت موجودات با حقیقت عالم باشد، پس او بدل به فرعونی مستبد و با اراده به قدرتی خشن می شود که هر چیزی را برای خدمت به خود میخواهد استخدام کند. خب اگر این انسان تراز آوینی باشد، دعوایش با سوبژکتیویته غربی سر چیست؟


(توی پرانتز اینم بگم که برخلاف ادعای تو در اون لایو که میگی سیدجواد سوالی در نسبت با توسعه نمی پرسه، باید بگم اتفاقا امروز تنها کسی که داره از توسعه می پرسه سیدجواده، تمام کتاب هایی که دزباره تاریخ مشروطه و انحطاط ایران نوشته، برای طرح این پرسش بوده که نسبت مدرنیته و توسعه با ایران چه میتواند بود؟ خیلی تعجب میکنم وقتی میبینم اون رو تا حد قوچانی تقلیل میدی. درسته قوچانی پاچه خواری سیدجواد رو میکنه، اما عقبه سیدجواد خیلی عمیق تر از اصلاح طلبانه و سیدجواد هر جا تونسته از خجالت اصلاحات و اصولگرا در اومده. اتفاقا این سیدجواده که اسلامیست ها و مارکسیست های دهه چهل و پنجاه رو محکوم میکنه و به پرسش میکشه که شما نظریه توسعه تان چیست؟ نظریه حکومت قانون، نظریه استیت و نسبت دین و سیاست تان چیست؟ درکتان از امر ملی کدام است و این تصورتان از ملیت چه ربطی به ایران تواند داشت؟ حاجی سیدجواد رو یکم جدی تر بخون)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد