آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نامه ای در فتاد تراژدی، کمدی، فلسفه و الهیات سیاسی

...  ایرادی بسیار مهم نسبت به طرح پروپوزال کنونی من وجود دارد: طرح من به جهت فقدان بحث در 1.سقراط پساگشت، 2.تراژدی اساسا نقصان دارد. ستیزه شعر و فلسفه به کمال طرح نمی شود، مگر اینکه روشن شود علاوه بر حمله شاعر کمیک به فیلسوف، حمله ی فیلسوف (که حالا دیگر شهرگرا شده) به شاعر چیست و به ویژه نسبت درام فلسفه با درام تراژیک(یعنی اوج هنر پوئتیک) کجاست؟  در واقع پژوهش من زمانی میتواند ادعای کل بودن داشته باشد که حمله فیلسوف پساگشت به شعر و مساله شعر تراژیک را دستکم به مثابه افق پنهان پژوهشش در کمدی پیش چشم داشته باشد.

 

 

من هماره کششی اساسی به خود تراژدی و نیز سقراط پساگشت داشته و دارم و اصلا برای همین هم شروع کارم با دست و پنجه نرم کردن با بنردتی بود. اما ضرورتی پژوهشی مرا به سمت کمدی و سقراط پیشاگشت کشاند، ضرورتی که تصور میکنم هسته مرکزی خود گشت سقراط و ستیزه او با شاعران بود: مساله الهیاتی سیاسی. جایگاه انتولوژیک شعر روشن نمی شود مگر در میدان کشاکشش با الهیات مدنی و این کمدی واپسگرای آریستوفانسی است که پروبلماتیک شعر و الهیات سیاسی را به دقت طرح میکند، چرا که از سویی نقاب دفاع از الهیات سیاسی را به صورت دارد، از سوی دیگر اما دفاعش از آن، تفاوتی ماهوی با دفاع خود الهیات سیاسی از خودش دارد. به این معنا، تصور میکنم هنوز نقطه اساسی اغاز ستیزه شعر و فلسفه (دستکم نقطه آغاز آن برای ما، اگر نه آغاز آن در حاق واقع) باید در حمله کمدی به فلسفه طبیعت پژوه باشد، هرچند این اغاز نمی تواند بسنده باشد، اگر در افق منازعه فلسفه شهرگرا با تراژدی خوانده نشود، زیرا در تراژدی است که ستیزه شعر و الهیات سیاسی نیز از پرده برون افتاده و تسویه حساب فیلسوف شهرگرا با تراژدی، در واقع تدقیق پاسخ فلسفه به معضل الهیاتی سیاسی در رقابت با پاسخ شعر است. اگر این موقف پیش چشم نباشد، بیم آن خواهد رفت که ستیزه شعر و الهیات سیاسی در پرده بماند و از بدتر، این تصور پدید می آید که فیلسوف شهرگرا دیگر منازعه ای با شعر پیدا نمی کند. اما من فکر میکنم برای رسیدن به این نقطه، که نقطه ی «در واقعیت» اساسی ستیزه شعر و فلسفه است، چاره ای نیست جز انکه از نقطه ی «برای ما» آغازین آغاز کنیم، یعنی جایی که شاعر کمیک با حکمت کمیک خود، به فیلسوف اهمیت مساله الهیاتی سیاسی، و بنابراین مساله دادگری و قانونگذاری را می اموزاند تا اصلا فیلسوف بتواند وارد میدان منازعه شود. این تعلیم به دید من تنها از شاعر کمیک بر می اید، زیرا اوست که میتواند در عین بی ایمانی به الهیات مدنی، از آن در برابر سوفیست ها و طبیعت پژوهان خام دفاع کند. از طرف دیگر، انچه شاعر کمیک به فیلسوف می اموزد نیز، نه ایمان، بلکه همین پوشانیدن طبیعت پژوهی در لفافه ایمان الهیاتی سیاسی است، شاعر کمیک نخستین آموزگار ایرونی به فیلسوف طبیعت پژوه است. اما فیلسوف پس از انکه شهرگرا شد و به خودشناسی بنیادینی دست یافت که شاعر به او هبه کرده، حالا در این خودشناسی میفهمد که هنوز طبیعت پژوهی و نفس شناسی او با طبیعت شناسی شاعر مغایر است و از این روست که ستیزه این بار در ساحت تراژدی و جهان پساگشت امتداد جدی پیدا میکند. از این جهت، تصور میکنم حمله شاعر کمیک یک امتیاز مهم دیگر هم دارد، تعلیم شاعر کمیک به فیلسوف در عین آنکه فیلسوف را متوجه مساله الهیاتی سیاسی میکند و پای او را به شهر باز میکند، در عین حال صورت ستیزه میان شعر و فلسفه را نیز حفظ میکند. این کمدی است که میتواند هم آموزگار باشد و هم رقیب بماند. کمدی میتواند به رقیب خود تعلیم دهد، بی انکه رقیب خود را شاگرد و پیروی خویش کند. بنابراین در ستیزه شعر و فلسفه، از دید من کمدی سیاست شاعرانه ای است که شعر اتخاذ میکند و لایه اگزوتریک آن است، اما تراژدی سویه ازوتریک آن است. به این طریق تراژدی (به مثابه کمال شعر)، در لفافه ی کمدی میتواند ستیزه نهایی را برپا دارد. فکر میکنم برای همین هم سقراط تاکید میکند آنکه تراژدی می نویسد، کمدی نوشتن نیز میتواند، اما سخن عکس آن را نمی گوید. کمدی در مقام سویه ی اگزوتریک حکمت شعری در ستیزش با فلسفه، به خودی خود به بطن ازوتریکش که همان تراژدی است آگاهی ندارد، اما تراژدی خوب میداند که کمدی چگونه میتواند این ستیزه را در نهایی ترین لایه هایش برپا بدارد.

حالا که تا اینجا آمدیم، شاید بد نباشد به گفتن این معنا نیز خطر کنم که اساسا خود کمدی به مثابه صورتی از پوسیس و حکمت شعری، زمانی میتواند  توجیه وجودی تام بیابد که ستیزه فلسفه و شعر برپا شود، بدون درگرفتن این کشاکش، کمدی دلیل وجودی ندارد و این دلیل تنها زمانی افتابی می شود که شعر بخواهد دعوا را با فلسفه اغاز کند. تا پیش از فلسفه، دعوای شاعر با الهیات مدنی، تنها در تراژدی است که میتواند صورت تام و غایی خود را بیابد، اما زمانی که پای رقیب سومی به اسم فیلسوف در این میدان باز می شود، حکمت شعری نیز ضلع جدیدی پیدا میکند و آن شعر کمدی است. در واقع، کمدی صناعت شعر است تا فیلسوف را به زمین این دعوا بکشاند و در عمل و در برابر الهیات مدنی از او یار کشی کند. شعر تراژیک اسلوب نوشتار اگزوتریک، یعنی دراما، را به غایت داراست، اما با کمدی این اسلوب را به فلیسوف تعلیم می دهد و به این ترتیب هم او را در کنار خود می اورد، و هم در سطحی دیگر، ستیزه خودش با او را رقم می زند. کمدی به این ترتیب، تخنه ی شاعر است تا فیلسوف شهرگرا را صناعت کند و چه بسا به همین سبب باشد که زایش فلسفه شهرگرا، با ایرونی همراه است که اساسا تخنه ی سرنوشت ساز شعر کمیک است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد