آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تاملاتی به بهانه ی مصباح یزدی، درباره ایران، توسعه و روشنفکری دینی

میلاد، حسین باستانی بی بی سی مقاله ای نوشته و در اون با ارجاع به سخنرانی های عمومی مصباح یزدی، علت حمله ی اصلاح طلبان و روزنامه نگاران دهه 70 رو توضیح داده.

  

اگر از تو بپرسن ریشه ی نگاه مصباح به سیاست و خشونت و دگراندیشی از کجاست؟ فکر میکنم جوابت «فقدان نگاه دیالکتیکی» یا چیزی شبیه اون باشه. من هم با این حواب مخالفتی ندارم، اما سوال اصلی اینجاست که مصباح و امثال او چه نگاهی داشتند که اونو بر نگاه دیالکتیکی و... ترجیح نمیدادند؟ پاسخ خود مصباح در بیاناتش پیداست: اسلام (سیاسی).

وقتی حرف از اسلام سیاسی میزنیم، لزوما منظورمان اسلامیسم نیست. اسلامیسم یک شعبه مدرن از اسلام سیاسی است که معطوف به مساله ی توسعه است. اما پرسش مرکزی اسلام سیاسی، نه توسعه، بلکه پرسش مرکزی هرگونه اندیشه سیاسی است: بهترین نظام سیاسی که به بیشترین سعادت انسانی منجر می شود چیست؟ پاسخ اسلام سیاسی اینجاست: برترین نظم سیاسی، نظم الهی است که خداوند از طریق وحی به پیامبرش آن را تلقین کرده است. بنابراین هر صورت ممکنی از اسلام سیاسی متکی است به این نظریه که یگانه نظم مشروع سیاسی، نظم دینی ماخوذ از وحی در قالب شریعت/امت است. حالا مساله ی اسلامیسم میتواند این باشد که این نظم شرعی محقق چگونه میتواند توسعه بیابد؟ اما مساله اینجاست که مفروض اسلامیسم، وجود نظم الهیاتی سیاسی به مثابه یگانه نظم مشروع است و از این حیث نه تنها اسلامیسم و مساله توسعه منافی اسلام سیاسی نیست، بلکه متکی و مبتنی بر آن است.


واقعیت اینجاست که روشنفکری دینی و اصلاح طلبی و حتا پسا اسلامیسم تو، همگی مصباح یزدی را متهم میکنند که او قرائتی خشن از دین داشته و بعد رحمانی دین را نادیده گرفته، در حالی که اصل مساله خشونت زاییده ی ذهن مصباح نبود. شاید مصباح در تشخیص مصادیق ارهاب و خشونت و... زیاده از حد دست و دلبازی نشان میداده، اما نفس مساله خشونت را از خود نص و اساس الهیات سیاسی اسلامی گرفته. دست بر قضا همین دکتر سروش اخیرا سخنرانی کرده و در اون بعد از 20 سال به حرف های دهه 70 مصباح اذعان کرده که متن خود قرآن و خدای آن، بیشتر از آنکه وصفی رحمانی و مهربان و دمکرات داشته باشد، واجد اوصافی نظیر قهار و جبار و... است و خدای اسلام خدای خشیت برانگیز و حتا پیامبرش پیامبری مقتدر بوده.

سروش امروز بعد از 40 سال قبض و بسط تئوریک شریعت و قرائت رحمانی و مثنوی خوانی به اینجا رسید، دلیلش هم روشن بود. سروش متن را نمی خواند، او فقط آنچه را که دوست داشت متن بگوید، می خواند. هرچند هنوز هم بعید میدانم کسی مثل او از مساله ی غامض الهیاتی سیاسی سر در آورد.

مساله ی خشونت در الهیات سیاسی مساله ای فرعی یا سلیقه ای نیست. خشونت شرط تحقق نظم سیاسی ای است که پیشاپیش تنها خود را مشروع و یگانه شیوه ی سعادت میفهمد. خشونت البته قطعا ملازم هر گونه نظم سیاسی انسانی است، اما بدون خدایان و قوانین الوهی شان، این خشونت به یک نظریه موجه مبدل نمی شود. اگر پسا اسلامیسم تو هنوز میخواهد راه روشنفکری دینی را در  «قرائت رحمانی» دادن از نص برود - هرچند این بار با عنوان دلفریب «نگاه دیالکتیکی» -، در آن صورت همانقدری میتواند موثر واقع شود و تغییر ایجاد کند که سروش توانست مصباح را تغییر دهد.

اما اگر پسا اسلامیسم آموخته باشد که اسلام سیاسی مبنای سیاست و نظم مدنی اش نیست، آنگاه تازه باید تکلیفش را با پرسش مرکزی تفکر سیاسی بماهو روشن کند: نظم سیاسی مطلوب کدام است؟

اگر بخواهد این نظم مطلوب را تازه از نو تاسیس کند، فارغ از اینکه این فرمول چه قدر تخیلی است، چاره ای ندارد جز رجوع به غرب و نظریات مدرن استیت. تازه آنجا باید از نو با چالش های نظری و عملی آن مواجه شود. از جمله اینکه اگر بناست استیتی از نو و با قرارداد اجتماعی سکولار بسازد، دیگر چرا ایران یکپارچه؟ چرا ملت های کورد و تورک و عرب و... جدا نشوند و هر جایی استیت محلی خودش را تشکیل ندهند؟

اما اگر تشخیص دادیم که این راه حل نه ممکن است و نه مطلوب (ینی درست برخلاف تصور تجزیه طلبان چپ مآبی مثل جواد میری و یا انترناسیونال های مسلمانی مثل تمدن نوین اسلامی چی ها)، آن وقت لاجرم راهی جز نظریه ایرانشهری، یعنی بازاندیشی اندیشه ایرانشهری باقی نمی ماند.

برخلاف میل تمامی طرفداران اسلام سیاسی و اسلامیست ها، نظم مدنی ایرانی نه با اسلام اغاز شده و نه با اسلام تحکیم. ایرانی های متدین، چه در سطح عوام چه در سطح خواص و روحانیت، چندان توجه مستقیمی به متن قرآن نداشتند. قرآن برای شیعیان ایرانی حجت خاموش یا ساکتی است که باید با تاویل ولی ناطق تازه روشن شود و به سخن در آید و همین ضابطه ساده منجر شده که استراتژی مواجهه ایرانیان با قرآن، همواره یک استراتژی غیرمومنانه و بازیگوشانه باشد. قرآن برخلاف خواست خلفای عرب مسلمان، به «ناموس» ایرانیان بدل نشد، یعنی به قوانینی الهی که واضع ارزش های عملی و تصورات نظری مان بشود.

در زبان فارسی، لفظ «مهر» طنین و معنای الهیاتی سیاسی سنگینی داشت که سایه اش تا پس از اسلام نیز بر متن قرآن سنگینی می کرد و همین دست مضامین نهفته در ناخودآگاه جمعی ایرانی، باعث میشد عرفا و شعرا از خدای مقتدر و جبار قرآنی، معشوق ازلی مهربانی بسازند که در دل ایرانیان از آغاز خانه داشت و علمای اسلام هم در نهایت تحت تاثیر همین معنا قرائت رحمانی از اسلام را جعل کردند و روشنفکران دینی هم با بازی در آن زمین، این قرائت را به جای متن اصلی قران می گرفتند!

میلاد این ماجرا حتا در نظریه دیالکتیکی پسا اسلامیستی تو هم ردی ازش هست: درک ثنوی ایرانیان از جهان.

تمام مساله در نهایت اما اینجاست: ما کجا ایستاده ایم؟ در ایران یا ارض عریض اسلام؟ مبنای وجود جمعی ما، خاطره تاریخی مشترک ما و اسطوره شناسی ناخودآگاه جمعی ما برآمده از کدام منبع است؟

اگر نخواهیم به بازی خطرناک تاسیس استیت ها و تکه تکه شدن ایران تن دهیم، باید بتوانیم ثابت کنیم که ما کشوری هستیم که پیش از این تاسیس شده و اکنون نیازی نیست که آن را تاسیس یا اختراع کنیم. اما برای این ادعا یا باید به الهیات سیاسی اسلامی بازگردیم، یا به الهیات سیاسی ایرانشهری. تجدد و بازاندیشی نیاز به یک مبنا دارد، چیزی باید در کاز باشد تا بتوانذ در ضمن تجدد تجدید شود. آن چیز یا باید امت واحده اسلامی تحت ناموس شریعت و در ذیل نظریه خلافت باشد، یا باید مملک محروسه ایران تحت ناموس ایرانشهر و در ذیل نظریه سیاسی آن.

به نظرم مورد مصباح و انسداد راه و فکرش به خوبی نشان میدهد که چرا پاسخ نخست، پاسخ غلطی است. اما پاسخ دوم هم چندان راه ساده ای در پیش ندارد. چرا که هنوز نتوانستیم تمام جوانب ایرانشهر را بشناسیم چه رسد به انکه با بازاندیشی در آن به نظریه توسعه ای متقن نایل شویم. حکومت حاکم بر ما هم که کماکان در توهم روشنفکری دینی سیر میکند. این توهم که اولا نماینده برحق اسلام سیاسی است و در ثانی با خوانشی مدرن و استراتژیک از اسلام شیعی میتواند قفل مساله توسعه را بازکند و نه فقط دولت اسلامی توسعه یافته، بلکه تمدن نوین اسلامی تاسیس کند! در سایه چنین استیت متوهم و مست از پول نفتی، طبعا تحقیق جدی هم بر مساله ایرانشهر و توسعه مبتنی بر آن انجام نمی شود، اگر اصلا ایدئولوگ های آن دست به تکفیر و تهدید این نگاه نزنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد