آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آیا پسا اسلامیسم می تواند سوبژکتیویته ای جدید شکل دهد؟

سلام میلاد، امیدوارم بهتر شده باشی

امشب داشتم از سر تصادف بخش هایی از سختانه ی نصیری و الله کرم رو برای بار دوم میدیدم. باتوجه به دیالوگ های اخیرمون و همینطور محتوای کتاب و جزوات اخیرت یک نکته ی جالب کشف کردم.

این نکته البته بیشتر شخصیه تا مربوط به مباحث نظری تر پروژت. ولی چون احساس میکنم تا حدودی تجارب مشترکی داشتم، خواستم بهش اشاره کنم.

  

بعد از خواندن پسا اسلامیسم و جزوات بعدی، جواب یک سوال برام روشن شد. من همیشه برام جای سوال بود که چطوری کسی مثل تو که در سواد و هوش آکادمیکش شک نداشتم، در برنامه هاش از کسانی دعوت میکنه که دیدن چهره و شنیدن اسم هاشون باعث میشه من و بسیاری امثال من کهیر بزنیم! حسین الله کرم! شهریار زرشناس!! ابراهیم فیاض!! مهدی نصیری!! پناهیان! و خیل کثیری از دشمنان مسلم علوم انسانی که خالصانه و مخلصانه خشک و تر بهم بافتند و چوب لای چرخ توسعه و تکوین خرد حکمرانی گذاشتند.

خب اگر یکی مثل پیام فضلی نژاد بودی میتوانستم بفهمم که چرا باید با این اسامی حال کنی و باهاشون محشور باشی. اما مشکل اینجا بود که اصلا جنس تو با فضلی نژاد یا حتا قوچانی تفاوت مهمی داشت. این تفاوت فقط به خاستگاه متفاوت تو با فضلی نژاد و قوچانی (یعنی آکادمی و ژورنالیسم سیاسی) برنمی گشت، بلکه در نوع برنامه و جهت گیری هات هم موثر بود. تو مجری تاییدگر و ساکتی نبودی که پای دریای دانش این اساتید منابر یکسویه بنشینی، تو سعی میکردی با اونها چالشی مواجه شی و عمدتا هم سعیت به نتیجه می نشست.

اما اگر اینقدر درک معرفتی داشتی که جهان جدید و بستر فکری و اقتضائات سیاسیش رو بشناسی، پس چطور می تونستی تحمل کنی روی صندلی میهمانت کسی بنشینه که تقریبا حتا نمی دونه معنای دقیق توسعه چیه؟

تویی که میتونی تا زرشناس و پناهیان و نصیریش رو تحمل کنی، چطور وقتی به رائفی و عباسی میرسه دیگه رسمن آمپر می چسبونی؟ قاعدتا مساله نمی تونه فقط این باشه که زرشناس کتاب میخونه و کتاب می نویسه ولی رائفی پور و عباسی بعیده بتونند یک جستار کوچک با فارسی سالم بنویسند یا از رو بحوانند. به هر حال فن کتاب خوانی و کتاب سازی چندان چیز پیچیده ای نیست، گذشته از اون، اتفاقا خطر دزد دانا و با چراغ که قاعدتا بیشتر از دزد نادانی است که چراغ بدست ندارد.

امشب با دیدن بخش هایی از گفتگوهات با الله کرم و نصیری، ناگهان کلید تمام این پرسش ها رو یافتم: اسلام سیاسی. دال مرکزی که توی هر دو مصاحبه تکرار میشد و حالا با خواندن کتاب پسا اسلامیسم میشد فهمید معنای خیلی خاصی از این دال در ذهن توست!

بگذار راحت بگم. تو با ذهنیتی که دلوز و هگل و لکان رو میشناسه، قاعدتا باید تحمل شنیدن 5 دقیقه از نطق های بی سر و ته نصیری یا الله کرم رو نداشته باشی. تو هم باید بدانی با چگونه موجودات شوت و غیرجدی مواجهی که تقریبا هیچ کدومشون نمی تونن پنج دقیقه از مستندهای زبان انگلیسی یا کلاس درس تو به زبان انگلیسی رو، بدون زیر نویس (و حتا با زیرنویس) بفهمند!

اما تو یک شریعتی درون داری! تو اینها را جدی میگیری، نه به خاطر خودشون، بلکه به خاطر پروژه ای که میحواهی پیش ببری. مهمانان تو از the link تا سختانه و لایوهات، طرف یک گفتگوی جدی نیستند، ابژه های تو هستند. تو با اونها بازی میکنی. تو متخصص اسلام سیاسی هستی و اسلام سیاسی ابژه ی توست، اونها مسلمانان به اسلام سیاسی هستند و همگی کیس های مطالعه تو هستند. تو از اکادمیسین شلخته و گنگی مثل فیاض نمی خواهی علوم اجتماعی یا مطالعات فرهنگی یاد بگیری، تو میحواهی دیسکورس و پراکتیس او را مطالعه کنی. وقتی از الله کرم می پرسی شما جنبش احتماعی بودید یا گروه فشار، دنبال این نیستی که الله کرم جواب این سوال رو بده. جواب این سوال برای هر ایرانی که دهه 60 رو زیسته روشنه. تو میخواهی ببینی الله کرم چطوری پراکتیس آنارشیستی و ضدقانون خودش رو دیسکورسیو میکنه.

به این معنا، نسبت تو با این افراد، ببشتر شبیه نسبت روانکاو با مراجعینش بود تا نسبت دو طرف یک دیالوگ چالشی. اسلام سیاسی برای تو همان نقشی رو داره که دیسکورس روانکاوی برای روانکاو.

اما این تمام ماجرا نیست. اونها فقط case study تو نبودند. تو ضمنا در پی احیا و بازسازی انتقادی اسلامیسم هم بودی. هرچند نه دیگر با این کنشگران تاریخ مصرف گذشته، بلکه برای مخاطبینی که پای تلویزیون جمهوری اسلامی مینشینند و می خواهند از مشاهیر سیاسی و اجتماعی و رسانه ای الگو بگیرند. تو میحواهی دیسکورس و پرکتیس انها را بر اساس پسا اسلامیسم جهت دهی کنی. و دقیقا مشکل از همینجا شروع میشه.

تو وقتی در لباس یک فعال و منتقد فرهنگی میری، نیاز به چیزی بیش از تخصص در دیسیپلینی خاص (در اینجا اسلام سیاسی) داری. دیسیپلین های تخصصی می گویند که جهان چگونه هست، اما نمی گویند که جهان چگونه باید باشد و چرا باید چنان باشد. اینجا برای اقناع مخاطب باید در زمینی بزرگ تر بازی کنی.

تو جلوی زرشناسی می نشینی که استاد خطابه های غرا و آتشینه. او با لحنی تند و ضرباهنگی بالا کلماتی درباره اسلام و مدرنیته را سمت تو و دوربین پرتاب میکند، تو اما با خونسردی گوش میدهی و با چند سوال شمرده استاد رو گیج و عصبی تر میکنی. تو با سماجت اجازه نمیدی که نصیری با کلی بافی اخوندی جواب سوالاتت را بپیچاند یا افخمی با مغالطات بیشمار سوالات را به سلامت رد کند. از انجا که تو چارچوب فکری منسجم و جدی داری و به چالش ها و پرسش های بنیادین آگاهی، هیچ کدام از فنون سخنوری، یعنی خطابه، مغالطه و... ضربه فنی ات نمی کند، چون در ذهنت یک اکستریم لانگ شات با جزییات از اسلامیسم داری. چیزی که بعیده هیچ کدام از این کنشگرها حتا روحشان به آنها آگاه باشد. تو بی اینکه موافقت یا جدیتی برای مهمانان قایل باشی، در زمین بازی خودشون اجازه بازی بهشان میدادی، چون به عنوان یک متخصص اسلام سیاسی میدانستی که این تو (سوژه)ای که برای انها (ابژه هایت) قوانین بازی را تعیین میکنی.

تو به امثال من میگفتی که بیایید ببینید! اسلامیست ها ترس ندارند! می شود با آنها بازی کرد، کافی است بشناسیم شان تا اتفاقا به استخدام پروژه خودمان، یعنی توسعه، درآوریم شان. موضع گیری و انکار و ترس و سیاسی بازی را کنار بگذاریم. اگر قواعد بازی اسلام سیاسی را یاد بگیریم، می توانیم تمام اسلامیست ها را مسخر کنیم تا توسعه رخ دهد. این اساس برداشت من از کار توست. حالا دلیل موضع گیری تو علیه رائفی پور هم روشن میشود. آنها اساسا کنشگر و بازیگر زمین بازی اسلامیسم نیستند، آنها تنها پیچ و مهره های بخشی از استیت رانتی هستند که خودش به زحمت یکی از بازیگران ماجرای اسلام سیاسی است. رائفی پور زائده ی استیت اسلامی توسعه نیافته است، اما اسلامیسم اساسا خودش سازنده ی استیت اسلامی است.

و در نهایت میماند یک مساله: ایا بازی ماهرانه تو با مهره های اسلامیسم میتواند به نتیجه ی مطلوب تو، یعنی پسا اسلامیسم، و مشخصا استیت توسعه یافته مسلمانان ختم شود؟

اینجا دقیقا جایی است که به چیزی بیش از تخصص در اسلامیسم نیاز داری. تو نه فقط به مهره های ماشین اسلام سیاسی بلکه به هزار جور پیچ و مهره دیگر هم نیازمندی و شاید مدرسه علوم انسانی جیوگی و دیالوگت با دیسیپلین های متعدد علوم انسانی هم از همین بابت است.

ولی حتا اگر تمامی دیسیپلین های علوم انسانی و اجتماعی و رفتارشناسی مدرن را هم استخدام کنی باز چیزی کم داری. هر دیسیپلین علوم انسانی، اساسا درباره ی بخشی از هستی انسانی حرف می زند و روی بخش تاریکی از آن نور می اندازد. یکی روی تاریخش، یکی روی دین، یکی روی ناخوداگاه، یکی روی شبکه های عصبی و....

اما حتا اگر بتوان درکی جامع از تمامی ابعاد و ساحات انسان بدست داد، باز پاسخ این سوال رو ندادیم که چرا پسا اسلامیسم؟

به قول هیوم، در پاسخ به این سوال که چرا باید فلان کار را کرد، حتا اگر صدهزار فکت و گزاره عینی ردیف کنیم کافی نیست. پاسخ پرسش از چرایی، اساسا نه هستی شناسانه، بلکه خودشناسانه است. به این معنا که نه از طریق آگاهی به هستی و جهان، بلکه با خودآگاهی به خود است که میتوان به این سوال پاسخ گفت که چه باید کرد و چرا باید چنان کرد.

بنابراین مساله بر سر چیزی کمتر خودشناسی یا خودآگاهی نیست. اما خودآگاهی چگونه حاصل می آید؟ از راه شناخت دیگری! تا دقیقا در نیابیم که آن کس که مخالف و مغایر راه ماست، کیست نخواهیم توانست خود و راه خود را بازشناسیم. در اینجا دیگر نه تخصص در اسلام سیاسی به کار می آید و نه تخصص در هیچ دیسیپلین تخصصی دیگری.

اینجا دیگر تو سوژه نیستی و دیگران ابژه، تو قانونگذار نیستی و دیگران بازیگر. اینجا تو باید وارد دیالوگ شوی، دیالوگی این بار جدی و حقیقی آن هم با کسانی که تو و مسیرت را می شناسند و خودآگاهانه آن را به چالش می کشند. تو باید وارد دیالوگ جدی با کسانی بشی که اساسی ترین مفروضات پروژه ی پسا اسلامیستی تو را اساسا انکار میکنند. کسانی که دقیقا برخلاف نظر تمامی متخصصین اسلام سیاسی قائلند، اسلام سیاسی در ایران نمی تواند نقش خودآگاهی ملی را بازی کند، با کسانی که مفروضات متافیزیکی و الهیاتی تو را منکرند و اساسا منکرند که راه چاره توسعه اسلام سیاسی است.

تا هنگامی که این دیالوگ جدی و انتقادی را با آنها آغاز نکنی، حملات شان را تجربه نکنی و اساس پروژه ات را به مظان آزمون نقدهایشان نسپاری، نخواهی توانست خودشناسی دقیقی کسب کنی و با فقدان این خودشناسی، نخواهی توانست از پروژه پسا اسلامیستی خودت دفاع تئوریک و پراتیک کنی. و اگر دفاعی در کار نباشد، اقناعی نیز در کار نخواهد و اگر اقناعی در کار نباشد، جهت دهی اراده ها و تشکیل سوبژکتیویته جدید نیز ممتنع میماند.

این راه دشوار پیش روی توست، آیا پیمودن آن را خواهی توانست؟ زمان، و صد البته خودت، معلوم خواهید کرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد