آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

شاعر و شهریار: زیبایی و دادگری



میدانیم که از جمله علوم سه گانه ی بلاغی، یکی علم معانی است. درباره معانی چنین گفته اند که معانی نحو ادب است، همچنانکه دستور زبان نحو زبان معیار. در این تقابل به نظرم مساله ای اساسی نهفته است که از دانش بلاغت فراتر می رود. اگر به ریشه ی واژه دستور رجوع کنیم، بن «داد» را می یابیم. به این ترتیب، دستور زبانی، حکایت از نحو زبان است به قراری که داد زبان به جای اورده، یا زبان به نحو دادگرانه ادا شود. اما در علم معانی، نحو دستور زبانی را می شکنیم تا زبان شعری را صناعت کنیم. اما زبان شعر، زبانی است که ابتدا به ساکن رو به سوی زییایی ناب دارد، زیبایی که در زبان معیار فروپوشیده مانده. بنابراین نفس شاعرانگی شعر، اقامه ی دعوی خواهد بود در برابر دادگری، آن هم به میانجی امر (در خود) زیبا. 

اما ایا توانیم گفت که شعر سخنی نادادگرانه است، از آن رو که دستور سخن را شکسته است؟ چنین به نظر نمی رسد، چه، اگر شعر بیدادگر بود دیگر نباید رسانای معنایی می شد، چه رسد به آنکه معنایی فزونتر از سخن معیار بازگوید. پس میتوان چنین گفت که سخن شاعرانه، شکستن دستور (قانون) است به جانب زیبایی که خود عین دادگری راستین است، آن دادگری که در دستور (قانون) نمی گنجد. به دیگر بیان، شاعران و شهریاران هر دو بهره مند از دو علم نحو هستند که رو به سوی یک معنا دارد: دادگری. اما نحو شهریاران نحو دستوری و بنابراین دادگری و سخن دادگرانه شان در هیئت قانون است، اما نحو شاعران متناسب با دانش معانی است و دادگری و سخن دادگرانه شان در هیئت زیبایی هویدا می شود. شعر دادگری دستور(قانون) را در اصل زیبایی بنیانگذاری می کند، و به این معنا محمل حقیقی شهر شعری می شود که از قرار واقع خود مبادرت به شکست قانون (دستور) آن کرده است.

اما این تامل وجهه ی دیگری را هم آشکار میکند. از اغراض علم معانی، این را نیز برشمرده اند که سخن را متناسب موقعیت و جایگاه مخاطب و سخنگو می آراید. به این ترتیب میتوان به نتیجه ی دیگری نیز رسید: سخن شاعر از آن رو زیباتر است و از زیبایی بیشتر بهره ور، که  برخلاف سخن دادگرانه (دستوری) با همه گان به یک شیوه سخن نمی راند. قانون برای همه گان یکی است و به همه یک چیز می گوید، اما شعر به تعبیر اشتراوس اگزوتریک است و سخن را به اقتضای حال و مقام مخاطب ساز میکند. دادگری فرا دستوری و زیبای شاعران همینجاست: آنچه برای هر کس بهتر و دادگرانه تر است، لزوما با آن دیگری همسنگ و همسان نتواند بود. به این ترتیب چه بسا بتوان ضابطه ای اساسی را بیرون کشید: نسبت شاعر و شهریار به همان پیچیدگی است که نسبت زیبایی و دادگری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد