ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
و چه نیک گفت نیچه: زندگی بازگشت جاودان همان است، همان که رخ داد و هر بار از نو رخ میدهد....
پیشترها در باب مرگ تدریجی رویایی آبستن گفتم و حالا چشم در راه رویایی دیگرم، رویایی که نیک میدانم به همان مرگ تدریجی باز مردن خواهد گرفت....
و باز از همان نیچه آموختم که رسم زیستن، آریگفتن به این "بازگشت جاودانه" است.
پس، آری گویماش، با آن که دیری نخواهد پایید....
درود بر تو! ای رویای در راه من....
درود استاد
نمی دانم...
بازگشت جاودانه
نمی فهم...
همهی چیزها به هم زنجیرند و از هم جداییناپذیر، و اگر کسی بازگشت یک لحظهی دوستداشتنی را آرزو کند و آن را دوباره بخواهد، یعنی که بازگشت و ازـسرـگیری تمامی لحظههای تلخ و شیرین زندگیاش را خواستار شده است. با آری گفتن به زندگی و لذت زندگی، به دردها و رنجها نیز آری گفتهایم. اما آن کسی که به بلندای آریگویی رسیده و بر تهوع بزرگ خود چیره شده باشد، اسیر درد و رنج و تلخیهای زندگی نخواهد شد و سبکبالی و شادکامیاش از هر اندوهی برخواهد گذشت.
با مطلبی به همین عنوان به روزم ...
سلام علیکم.
رؤیایت همراه با ماهرویان باد!
هزار هزار نیچه، به این نیرزد که از اپوخه و پسوخه بگذری و ...
رویا و ماهرویان!؟!
نه سید، آن که بیم دیگری داشته باشی رویا نیست، کابوس است....
حالا حالاها در اپوخهی این رویاها خواهم ماند، تردید مکن.....
چرا نیچه ی کودک شاد نیست ؟ نیچه که اشتر نیست که بار جهالت بر کوهان گیرد ... چرا نیچه شادان نیست از هر بار آفریدن دوباره و از نو دیدن ؟؟ پس چرا نیچه نمی خندد؟؟ ....
بیا کمی با هم گریه کنیم فریدریش !
وقتی نیچه گریست ؛ من هم گریستم.
...........
یه قسمتایی از یه متنی بود که نوشته بودم ، زمانی دور و شاید هم نزدیک !!
آن کس که به رویای بازگشت جاودانه آری می گوید که "اکنون" اش را پربار کرده است و گرنه بازگشت به (به تعبیر شوپنهاور) ملال و یاس ، هیچ جای خوشحالی نیست.
درود.رویایی در راه...
استاد شما هم رویای شده اید؟
رویا خطر دارد.خطرناک است.
مزید علت مرگ است.پژمردن دارد.
خطر نکنید.
رویاها مارا جاده ها دور می کنند.
به نظرم رسید خیلی خسته اید.استنباطم درست است؟
درود بر شامه تیزت!
آن قدر خسته ام، که حتا مرگ نیز نوشدارویش نیست.
چشم انتظار مرگم....
تو قویتر از همه ی ابراهیم ها به آتش زده ای.و پایان راهت نه رویا که واقعیتی ست شیرین.شاید ما نباشیم.همانطور که نیتچه ات نیست.اما آزادی آرام آرام با ترویج آگاهی و بالا رفتن شعور بشر به نسل های بعد نزدیک تر خواهد شد.درود بر تو. رفیق همیشه مومن
صدای پای مرگ را میشنوم، نیستی در راه است....
آیندگان پس از من، شاید هنر زیستن را به از من بیاموزند...
با نقدی بر شیوه ی نقادی دوستان در حخدمتتان هستم. سلام.
مرگ را همچون حقیقتی ببینید که با زندگی هم ذات و هم زاد است. هرگز تسلیم نواهای مردابیان نشوید. بسازید و عشق ببازید و بیافرینید و آفرین گویید. من چشم در راه آینده سبزم شما نیز چشم بر این امید مبندید و پیش بروید. بدرود و بخت یار باشید