آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

شیطان دکارتی

دکارت از شیطانی می گفت که ممکن است وجود داشته باشد و ما را در یقینی ترین امور -مانند قضایای ریاضی و هندسه- هم فریب دهد.
این حرف، چندان هم بی ربط نیست؛ ما همیشه شدیدترین نیروی فریبنده را هنگامی حس میکنیم و دچارش میشویم که با قریب به یقین ترین قضایا مواجه ایم. هیچ شیطانی روی احتمالات پایین قمار نمی کند، شیطان دکارتی هماره در کمین لحظاتی است که همه آثار یقین ظاهر شدند، اما خود یقین هنوز دقیقا نیامده....

تکرار، روزمرگی، خطر

1) امر تکراری از هر فرماسیون متناهی فراتر می رود. تکرار، صرفا بازگشت فرمی تکرار شونده نیست. بل نیرویی نامتناهی که فرم تکرار شونده را تکرار می کند نیز در تکرار حاضر خواهد بود. چه که فرم تکرار شونده، اگر به خودی خود نیروی هستی بخشی به خویش داشت، هیچ گاه از میان نمی رفت تا «دوباره» بازگردد.
در فلسفه ی مدرسی تعبیر معروفی وجود دارد: اعاده ی معدوم محال است، آنچه که از میان رفته و نیست شده، دیگر هیچ گاه هستی دوباره نخواهد یافت.
2) تکرار صرفا قاعده ای مبتنی بر این همان نیست؛ درست است که هر بار باید «همان» امر بازگردد تا فرآیند تکرار نامیده شود، اما نفس این بازگشت خود این همان نیست. به تعبیر دیگر، تکرار در دفعه ی نخست، همان تکرار در دفعه ی دوم نیست، هر چند امر تکرار شده در دفعه ی اول و دوم و ... همان باشد. این تفاوت بین مراتب تکرار، هماره با شماره ی تکرار، بازنموده-نامیده میشود. تفاوت تکرار اول با تکرار دوم، نه در خود امر تکرار شونده که در مرتبه ی تکرار ( نخستین و دومین و ....) است.
برای هر تکراری، یک فرم متناهی این همان، و یک نیروی نامتناهی تفاوت ساز نیاز است.
3) روزمره گی به مثابه تکرار فرم زندگی فردی و اجتماعی، صرفا فرمی محض از خود بی گانگی و انقیاد نیست. چه همین نفس تکرار، اولا نشانگر غیر اصیل بودن فرم تکرار شونده است (بند نخست و قاعده ی مدرسی امتناع اعاده ی معدوم)؛ و ثانیا، نمایانگر نیرویی نامتناهی فراتر از فرم تکرار شونده است؛ نیرویی تفاوت ساز و عظیم که توالی تکرار را ممکن می سازد اما مساوی با خود فرم و هویت تحمیلی نیست. نیرویی که در فرآیند تکرار به صورت عاملی بی اهمیت و ثانوی است، اما بدون آن هویت تکرارشونده هماره معدوم خواهد ماند.
4) فرم های تکرارشونده ی زندگی روزمره، هماره نیروی عظیم نامتناهی و تفاوت ساز پس پشت خود را نوید می دهند. نیرویی که در صورت بازیابی و به کار افتادن از سوی سوژه، میتواند همچون مقاومت و تعلیق فرآیند این همان ساز و منقاد کننده عمل کند.
5) هر کجا تکراری نامتناهی رخ میدهد، امکانی نامتناهی برای فرا رفتن از امر این همان نهفته خواهد بود: روزمرگی و ملالت تکرارشونده ی سوژه ها، نه یک از خود بی گانگی ناب، که ترک برداشتن دیوار هر گونه هویت و فرماسیون است. 
6) اما این ترک اگرچه هرگونه نا امیدی از آفرینش فرمی متفاوت را نفی میکند، اما ضمنا هر امید خوش بینانه را به رهایی نهایی رفع می کند: با ترک برداشتن هر فرماسیون و هویت متناهی، امکان تعین آزادی در یک فرماسیون متناهی نیز رفع میشود.
7) تکرار و روزمرگی به این معنا، تنها نوید یک تصادف محض می دهند، یک خطر ناب! خطر نفی وضع تکرارشونده و فرآمدن وضعی چه بسا وخیم تر از آن که تصورش را کنیم
8) اما تنها آنکه با این تکرار و روزمرگی و خطر نهفته در آن بتواند مواجه شود، می تواند فرمی تازه بیافریند... فرمی تازه و فردایی بهتر و رهاتر...