آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نیکفر و نیچه!

در حال خواندن نو-ترین بخشِ  "نقد آرامش دوستدار" از نیکفر بودم، که به پاراگراف زیر رسیدم. پیشترها هم در باب نگاه نیچه و نگرش نیچه‌ای به فلسفه گفته بودم، اما به طبع همه‌ی«جانِ کلامِ نیچه» را در بر نداشت. آنچه که نیکفر در این پاراگراف آورده، کامل‌کننده‌ی آن دو نوشتار پیش‌گفته است. شاید اگر خود نیچه نیز فارسی می‌دانست، به این «رِندانگی» نمی‌توانست سخن خود را کوتاه و کامل کند.
البته آنچه که نیکفر آورده، در دل یک متن نانیچه‌ای(تحلیلی) ست و شاید خواست خودِ او، چنین برداشتی نباشد، اما من به پی‌روی از نیچه و شاگردان پست‌مدرن و هوشمند-اش، مولف و نیت او را می‌کشم و شما خوانندگان را به نظرگاه نیچه‌ای از این پاراگراف فرا-می‌خوانم!
(پیشنهاد می‌کنم به آن دو نوشته‌ی پیش‌گفته و این نوشتار نظری بیفکنید تا برداشت نیچه‌ای از این متن را دریابید):


 فلسفه به مثابه توانایی ادراک پوچی

طبعاً برای فلسفیدن، افزون بر امکان‌های اجتماعی استعدادی لازم است. این که جامعه امکان پرداختن به تفننات لوکس را بدهد، به تنهایی برای رشد فلسفه کفایت نمی‌کند. فلسفه، توانایی درک پوچی است، توانایی کشف بی‌معنایی در یک ملأِ معنایی است. نوعی افسردگی است، شامه‌ای تیز برای درک بحران است، حتا در آن هنگامی که اوضاع جور است و دنیا به کام است.
 
ملتی را نبایستی از این نظر سرزنش کرد که چرا فیلسوفان خوبی ندارند. ممکن است ملتی هیچگاه دچار دپرسیون متعالی فلسفه‌پرور نشود. ممکن است ملتی هیچگاه تراژدی را درک نکند. مهم نیست. به راحتی می‌توان انسانهای سعادتمندی را تصور کرد که به سرخوشی و عشق‌ورزی مشغول‌اند و بنابر باورهایی که از نظر یک فلسفه‌ی جدی پوچ و مضحک‌اند، همدیگر را نمی‌کشند و نمی‌آزارند، مثلا بنابر این باور که خدایانشان در ستاره‌ای دور به عشق و عشرت مشغول اند و خوش نمی‌دارند از هیچ گوشه‌ی گیتی‌صدای ناله‌ و آوای شکایتی برخیزد که عیش آنان را متنغض کند. این دین خوب، فلسفه را برنمی‌تابد. این جامعه‌ی سعادتمند، به دلیل دینخویی‌اش، هیچگونه استعداد فلسفی ندارد.

نظرات 15 + ارسال نظر
هرزه نگاران یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.revolutionarycrow.blogfa.com

درود بر تو.نیچه اما برای هزاره ی سوم کمی سنگین است.
و برای نسل های بعذ بی نهایت بی معنا.

نیچه، به گمانم برجسته‌ترین آموزگار معناداری در جهان کنونی است و تا وضع جهان چنین باشد، سخنش بی‌معنا نخواهد شد!

کلاغ شورشی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ق.ظ http://www.kalagheshoureshi1.blogfa.com

اه رفیق.نیتچه ...
با همه ی وجودم دوستش دارم و با تمام شعورم نقدش می کنم.و در نقد او کم می اورد.نظریاتش بیش از حد فاشیستی ست.
البت اگر مخاطب افکار نیچه احمق باشد و دست اخر مولف نبرد من شود و نامش هیتلر فاجعه.
یعنی آنقدر پرت و سخت و سنگین می گوید که باید خود ارشمیدس باشی تا درکش کنی.
او انسان مبارز خوبی بود.اما سخنانش گریزگاه بسیاری از کج روی های افراد قدرتمند بود.
اگر هوشیار نباشی و نیچه بخوانی مخرب خواهی شد.
به خصوص اگر دستت توپ و تانک و یک گله آدم گوسفند بیافتد.
چاکر رفیق
نوشته ی قابل تقدیری بود.

نیچه و فاشیسم؟! یاللعجب! هایدگر که آموزگار فاشیسم بود، نیچه را هم بر آن سیاهه کذایی افزودند!؟
سَر-سَری‌خواندن هر متنی فاجعه است، خواه مارکس، خواه نیچه و خواه هایدگر. البته نیچه‌خوانی به چنان سختی که می‌گویید نیست، نیچه کوتاه و تند و تیز و رندانه و شوخ می‌نوشت.
اگر هنگام خواندن نیچه، یک نسخه عهد عتیق+عهد جدید+ مجموعه آثارش(که جملگی ترجمه شدند)+کارهای گوته + کمی آگاهی همگانی فلسفی داشته باشید، درک معنای او کار سختی نخواهد بود.
نیچه و افلاطون و هگل و مارکس و هر کس دیگر را باید به سنجه‌ی فلسفه‌شان سنجید و نه آنانی که ادعای پی‌روی از ایشان دارند.

فرزانه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
تفسیر نیچه ای از یک متن نا نیچه ای مقصودتان همین است ؟
نیکفر به درستی معنای فلسفه یعنی رنج را بیان کرده گمان می کنم کسی که سراغ چراهای فلسفه می رود، ممکن است لزوماً سعادتمند نباشد اما حتماً کمتر از دیگران دچار ترس و سراسیمگی می شود و البته برای بشریت و اخلاق هم خطری ندارد .
هر پست شما بمثابه گشایش دریچه ایست برای من از خواندن قلمتان لذت بی اندازه ای می برم هر چند گاهی آنها را خاموش و بی اظهار نظر می خوانم

مقصودم از نانیچه‌ای بودن متن، آن است که خواسته‌ی نویسنده (تحلیل فلسفه‌ی آگاهی) فرسنگ‌ها با پروژه نیچه فاصله داشته، اما واژگان این متن، گریزگاه خوانشی نیچه‌ای را فرآهم می‌آورند که می‌خواستم نظر خوانندگان را بدان سود رهنمون کنم.
سخن نیچه در باب فلسفه و فلسفیدن تا حدود زیادی با این سخنان نیکفر هم‌خوانی دارد و چونان که شما به نیکی بدان اشاره داشتید، این تعریف از فلسفیدن هم‌چند با گونه‌ای رنجیدن است.
فیلسوف حضور دایمی درد را می‌فهمد و همین، او را بدان پایه می‌رساند که آرامش بس والاتر از دیگران داشته باشد و چونان دیگران دست‌خوش حالات گوناگون و متضاد نشود.
اگرچه که او در نهایت انسانی چون دیگران است و گریزی از این دست دگرگونگی‌ها ندارد.
از این که قلمی‌هایم برای دوستان اندیشه‌وری چون شما خواندنی است، دلیلی بهتر برای نوشتن ندارم....

زمانیان دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ

سلام
این نوشته بیشتر طنین اپیکوری دارد. اپیکور معتقد بود کار اصلی فلسفه این است که به فلاکت انسان بیندیشد و راه های خروج از این رنج و فلاکت را نشان دهد. اما گویا اپیکور ریشه ی اصلی وضع فلاکت بار آدمی را در ترس از مرگ می دانست.
در این صورت است که می توان نتیجه گرفت - فلسفه، یعنی فراهم آوردن توانایی چیرگی بر هراس از مرگ.
اگر مرگ را پوچی و بی معنایی و خلا معنا کنیم آنگاه فلسفه، توانایی درک پوچی است.

این جمله به اندازه ی خود فلسفه - درس آموز است:
فلسفه، شامه‌ای تیز برای درک بحران است، حتا در آن هنگامی که اوضاع جور است و دنیا به کام است

و درود بر شامه‌ی تیز شما که چنین فیلسوفانه جان کلام را می‌یابید.
به گمانم، فلسفه اگر بخواهد کاری مفید برای بشر انجام دهد، جز فراهم آوردن گریزگاهی کوتاه نیست که به پهنه‌ی پوک و پوچ و پویای زندگی، کوتاه معنایی بخشد.
همین است که فلسفه را می‌ستایم و دوست می‌دارم اگرچه که هنوز این مهم را برایم به انجام نرسانده....

فروز دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ http://foruq.blogfa.com

دوست عزیز درود.
به گمانم خوب است که شما قبل از خواندن نقدهای نیکفر بر دوستدار خود کتاب ؛امتناع تفکر در فرهنگ دینی؛ را هم بخوانید. مساله بطور خیلی ساده این است که ملت مکا یک ملت ضد فلسفه نبوده است . و همیشه هم در چرت دینی به سر نمی برده است. مساله دوستدار اصلا مخالفت با دینداری نیست. او در کتابش همیشه سعی در نشان دادن ان رگه های دینی ای در نهفت جان دینداران دارد که بر مشی فلسفی ان ها خدشه اورده است. تا این حد به گمان من کمترین نقدی بر او روا نیست. از آن گذشته ارامش دوستدار در مورد فرهنگ ایرانی اسلامی ما از مقوله ای تحت عنوان ؛ماهیت مجعول؛ یاد می کند که به نظر من اکثر منتقدان از زیر بار روشن سازی در مورد ان شانه خالی می کنند با ذاین بهانه که ارای دوستدار غیر تاریخی است و درکی از تاریخ ندارد در صورتی که همین بحث ماهیت مجعول مفهومی صد درصد تاریخی را نشانه می رود . کار بدانجا کشیده که حتا سید جواد طباطبایی نیز در نقد شگرف اش بر ارامش دوستدار در کتاب جدال قدیم و جدید به هیچ وجه به این تز کانونی در اثر دوستدار کمترین اشاره ای نمی کند. شاید بتوان بر نظریه ی دین خویی دوستدار خرده گرفت اما دوستدار فقط این نیست و به گمان من او نکته هایی را مطرح کرده است که بسیاری بدون این که کمترین توجهی به ان ها کنند سبکسرانه از کنار آن ها رد می شوند

درود بر تو دوست گران‌مایه!
من بیش و کم از آرای دوست‌دار آشنایی دارم و نیکفر نیز در نقدهایش به نیکی آرای او را گفته و سپس سنجیده.
نکته اینجاست که نیکفر هم از جملگی اندیشه‌های دوستدار خود را به کناری نکشیده و به سان بسیاری از وطنی‌ها تز کانونی دوستدار را منکر نیست. چنان که شما نیز به نیکی آگاهید، پروژه این دو در یک فضا و یک پرسش رشد یافته و بالیده، پس نقدهای او انکارهای بی‌منطق و بند-کردن به ریز آرای دوستدار از برای نفی آن نیست.
جان سخن نیکفر، آن است که کمپلکس تاریخی چون دین، هزارگونه تاثیر بر مطلقی چون اندیشه می‌گذارد و چنین نیست که صرف دین‌ورزی و دین‌خویی بتوان رابطه این دو را تبیین کرد، چنان که دوستدار کرده.
اندیشه‌های نیکفر در این نقدها، سویه‌ای پسامدرن و بیش-و-کم فوکویی و گاه نئومارکسیستی است، کارهای دوستدار نیز سویه‌ی فلسفه آگاهی و سوبژکتیویستی(نهادگانی) دارد که در آن، نهادی چون اندیشه و فلسفه در تاریخ نمود می‌یابد و رشد و یا انحطاط می‌گیرد.
نقد نیکفر، نقد یک پسامدرن پساساختارگرا بر یک سوبژکتیویست هگلی است.
به طبع یک پسامدرن هوشمند، نمی‌تواند جملگی اندیشه هگلی را منکر باشد (چنان که نیکفر نیز نبوده)، اما در روش و راه بارها از هم دورند.

فروز دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://foruq.blogfa.com

و اما در مورد فلسفه به مثابه ی پوچی.
حقیقت اش را بخواهید نتوانستم ارتباط معنایی میان بند اول و دوم نوشته تتان را دریابم شمکا از یک سو می فرمایید فلسفه توانایی درک ژوچی است و از طرف دیگر می گویید برخی از ملت ها را به خاطر این که چنین درکی را پیدا نمی کنند نباید سرزنش کرد. نمی دانم که شما جانب کدام یک را گرفته اید جانب فلسفه را یا جانب ان دین های مسرت بخش را که به انسان ها امکان خوشی و همزیستی می دهند.
و آیا این سخنانتان در مورد چنین دین هایی نشات گرفته از درکی تاریخی در مورد دین هست یا نیست. چون هیچ دینی در طول تاریخ در کار نبوده است با این گونه توصیف ها که شما بیان داشته اید!

تا جایی که من مدنظر داشتم و فهمیدم، نیکفر در این دو بند، نه فلسفه را ستوده و نه بی‌اهمیت خوانده.
اتفاقا در همین دو بند است که از اندیشه نئومارکسیستی خود دور می‌شود و فلسفه را چیزی بیش از یک کالای لوکس می‌داند.
فلسفه در نظر نیکفر، (و البته با چاشنی نیچه‌ای-اگزیستانس مد نظر من!) رخ‌دادی شخصی است و به قول تحلیلی‌ها سوبژکتیو.
من در درون خود می‌توانم "درد و بحران" را بفهمم و این فلسفیدن است. اما پای یک کالای سوبژکتیو را نمی‌توان به ساحت ابژکتیو جامعه کشاند و با نگاهی هگلی، رشد و زوال آن را سنجید. ملتی که فلسفه و فیلسوف ندارد، ملتی است که شخی خاص ندارد، اما رستگاری آن ملت، در گرو یک اتفاق جمعی است و نه بودن و نبودن فلسفه و فیلسوف.
البته نیکفر در مقام توضیح این نکته پای آن ملت و دین فرض را به پیش کشید و نه در مقام نفی تاریخی تز دوستدار.

فروز دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ http://foruq.blogfa.com

شما حرف های زیبا و بسیار جالبی دارید. گمانم باید در موضوعات مختلف بیشتر از شما یاد بگیرم. بعد از امتحانات تصمیم گرفته ام که یم وبلاگ با موضع فلسفه ی صرف بیرون از هر گونه شائبه ی سیاسی راه بیاندازم . امید وارم در آن روز با هم دوستان خوبی شویم با سپاس از وجود و حضورتان.
این تند نویسی های مرا ببخشاید فعلا مشغول امتحاناتم!!!!!!!!!!!!!

دوست عزیز، این افتخار من است که یک دانش‌جو (و نه دانشجو!) هستم، هیچ‌گاه خود را آموزگار نمی‌دانم، چه رسد به آن که به دوستانی چون شما چیزی بیاموزم.
امیدوارم به زودی بلاگ جدیدتان را، راه بیندازید.
(این امتحانات هم، بیشتر مانع دانش‌اندوزی شده تا مایه‌ی آن!)

افسانه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/

درود


نکته جالبی بود ، من هم با این دیدگاه همداستان هستم میدانید در هر دو دیدگاه یک موضوع و دغدغه مطرح است " جاودانگی" این دغدغه با تفاوت در روش در دو قالب خود را نشان میدهد : اول در دین باوری انسان دنبال رستگاری و سعادت اخروی است یکجور دست شدن از "حال" و زیستن در "آینده" نامعلوم در قالب "باید و نبایدها" و آخرت یعنی بر طرف شدن نیاز به جاودانه بودن اما در فلسفه موضوع "حال " و "شدن" است و معضل جاودانگی اینگونه خود را در قالب "ایمان به خود" نشان میدهد.
البته بهتر میدانید که نه هر فلسفه ای، چرا که ریشه های دینی در دیدگاه های فلسفی ابتدایی بسیار مشهود است و دین بسیار وامدار فلسفه... اما به هر روی شوربختانه مردم ایران زمین قدیم ترین مردمان دیندار بوده اند مردمانی که در پس پشت ستارگان به دنبال خوشبختی یا همان "جاودانگی " میگشتند و میگردند...

و چنین است حوالت تاریخی ما قوم آریایی...
دیالکتیک دین و فلسفه، البته به نفع و ضرر این دو بوده، اما مایه‌ی دوام هر دو.
چه زیبا و کوتاه واگفتی آن سویه‌ی اگزیستانس نفهته در دین و فلسفه را، «درد جاودانگی»....

تنزیه الفکر ... سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام ابراهیم . این نقد را کجا می توان خواند؟ لینکی بود خبری ده برادر ... پاینده باشی

درود بر تو دوست گرامی!
تا جایی که من می‌دانم نیکفر این نقدها را هم‌زمان در چند جا به صورت قسمت به قسمت (تا به حال 23 قسمت) ارائه می‌کند.
من این نقدها را از بخش اندیشه رادیو زمانه پیگیرم.
در پایین لینک آخرین بخش را می‌گذارم، می‌توانی از طریق این لینک و سایت قدیم زمانه باقی نقدها را بیابی:
http://www.zamaaneh.net/content/%D8%A7%D9%85%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D9%85%D8%AA%D9%86%D8%A7%D8%B9-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87

حضرت خضر چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://hazratekhezr.blogsky.com

کاملا" درست است.
فلسفیدن یعنی ایجاد چرایی بر هر مقوله ممکن و نا ممکن!

و شاید فلسفه چیزی فراتر از "چرایی" باشد....

کلاغ شورشی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ق.ظ http://www.kalagheshoureshi1.blogfa.com

درود.حقیقتا رفیق کلام نیتچه را چه کسانی درک کرده اند؟و از میان این درک کنندگان چه کسانی سود برده اند؟یعنی به کار گرفته اند و فائده هم داشته؟
می خواهم بگویم هر فیلسوفی باید جنبه ی پراتیک هم داشته باشد افکار و نیاتش.
مگر نه؟
سقراط و افلاطون و آن ارسطو تا همین اواخر جناب یهودی معاصر جلوتر از خاتمی اندیشمند قرن شد.اینها بازخور داشته اند.مگر نه؟
اما نیتچه که به شدت به دفاعش پرداختی رفیق جان -خیلی دوست دارم باور کنم که افکارش سرمشق خیلی ها بوده و اگر نبوده همان تعداد معدود پیروانش موجب تغییر و تحولی جز در زندگی شخصی خویش در تاریخ داشته اند.اما نمی شود.مگر شباهت و نزدیکی نبرد من با چگونه با پتک فلسفه بنویسیم را من کشف کرده ام؟یا تز مردسالاری نوین قرن های نزدیک را؟یا مکاتب موروثی ابرمرد در هنر صنعتی.خوار شمردن زن-پست شمردن ناتوان.و هزاران هزار رندی دیگر.اینگونه بالای جنازه ی بشر مغرورانه نشستن و به هیکل نحف و کثیف و پاره پاره اش خندیدن شایسته ی یک فیلسوف نیست.
درد را بیان کرده اند و سخن درمان زده اند.اما شخصا این بلند پروازی ها را که در آن شخص توامان با لگدهای سنگین اسب لجام گسیخته که عینیت دارد-غرق افکار اتوپیائیستی خود بشود را نمی پسندم.واقعیت قابل گریز نیست.مثل مرگ زیر دست و پای اسبی ست در جاده ای گلالود.مردانگی و بشر دوستی و یا جانوردوستی و احترام به طبیعت هم گاهی تعبیر کله شقی و نامرادی می شود.نمی توان انتظار داشت از موجودی که هنوز در تمدن نوپایه است که دیگر معلول نزاید و اگر زایید آنرا در کوره بسوزاند.
اینها داعیه بخشی از من است که اومانیست می نامم انرا.
در جهت مخالف آن همرای نیتچه نشسته که می گوید برای رسیدن به جامعه ای نه ارمانی که معتدل باید راه سخت را در پیش گرفت.به سمت برنامه های جناب نیتچه گام بردار.
و در مقابل باز هم اومانیسم تکرار می کند که هدف یا ابزار؟
و یا..
چاکرم رفیق.بدجور ذوق زده شدیم ناممان را در لیست رفقای شما دیدیم.منت گذاشتید.

در باب تاثیر و دگرگونی که نیچه در جهان فلسفی در انداخت، سخن فراوان است. اما ذکر نام‌هایی چون هایدگر، دریدا، دولوز، فوکو و .... و مکاتب پسامدرن و پساساختارگرا بسنده است تا ریشتر زلزله‌ی نیچه را بنمایانیم.
درد نیچه، درد نیست‌انگاری و نیهیلیسم بود و تمام تلاش و کوشش‌اش از برای درمان این درد تاریخی بود.
بحث‌هایی نظیر ابرانسان(=ubermensch که ترجمه غلط آن به ابرمرد سوتفاهم می‌آفریند) برتری مرد و یا اخلاق رمگان و بردگان و .... نسخه‌های نیچه است.
نیچه نیهیلیسم را جدی می‌گیرد و بر سر آن با احدی مسامحه نمی‌کند. مشکل نیچه نه با ضعیفان که با اخلاث ضعیفان است. نیچه بر سر جنازه پار-پاره بشر ناجوانمردانه خنده سر نمی‌دهد.
سخن او به سان مرثیه‌ای سوزناک است از برای آلام عمق پیکر بشر. همین اندیشه است که در سنت اگزیستانسیالیسم ریشه دواند، گمان نمی‌کنم فلسفه‌های اگزیستانس در پی نابود ساختن بشر باشد.
نیچه داعیه‌دار آری گفتن به زندگی و حیات و زمین است و انسان را به پاس انسان بودن‌اش محِق ابرانسان شدن می‌داند.
این مخالف اومانیسم نیست، عین آن است. اومانیسمی واقع‌گرو که سویه‌ی وجودی انسان را فراموش نمی‌کند.
نیچه زن‌ستیز نیست! خواهشمندم اندیشه نیچه را در باب زن دقیق‌تر بخوانید. زن و زنانگی در فلسفه نیچه، قطب رویاروی مردانگی نیست! در این باب کتاب دریدا در باب نیچه، در فهم "زن در فلسفه نیچه" یاری رسان است.
در باب جنبه‌ی اوتوپیایی اندیشه نیچه هم باید بگویم که اگر یک و فقط یک اندیشمند باشد که در فلسفه‌اش با اوتپیا وداع گفته، جز نیچه نیست.
نیچه به هر آنچه که زمین کنونی را خوار بشمارد و دور-باش گوید، سر ناسازگاری دارد. نقد نیچه بر مسیحیت، بر افلاطون و جهان ایده و ... را بخوانید تا دریابید فاصله فلسفه نیچه با اوتپیا فرسنگ‌هاست.
آخر مگر کسی که درد نیهیلیسم دارد، جز اندیشه درمان می‌تواند داشته باشد؟ فلسفه نیچه فلسفه‌ی درمانی است، نه اوتوپیایی.
ولی سر-سری خواندن نیچه و این چنین کژ-و-کوژ و لوچ برداشت کردن از عبارات او، البته این مشکلات که برشمردید نیز دارد.....

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم. به مردم در بعضی مراسم نیاز است.

سالها قبل، نمی دانم مهاجرانی، یا فردی دیگر، گفته بود، و گفته ی او تیتر درشت روزنامه بود، که:
مردم اگر 22 بهمن تظاهرات کنند، امت حزب الله هستند، اما اگر تجمعات اعتراضی تشکیل دهند، منافقین جدید هستند.

آرش جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://kamanearash.blogsky.com

نیچه دوست خوب ماست

کفر نگو!
نیچه هیچ دوستی نداشت و نمی‌تواند داشت!

نتتال شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

فلسفه یعنی یک مشت مزخرفات بی سر ته

راست می‌گویی، فلسفه یعنی مزخرفات بی سر ته؛ فقط کسی این را می فهمد که جز مزخرفات بی سر ته نگوید!

نیچه کوچولو جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:36 ب.ظ

فلسفه هر جا که بوده به هر کجا که رسیده از نیچه به بعد مسیر ش تغییر کرده ایشان هنری داشته که هیچ یک از فیلسوفان نداشته اند نیچه مرز بین ادبیات و فلسفه را یکی کرده
دوستش دارم کل تفکراتشو خصوصا من باب زن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد