ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
تاکید بر امر والا، به نزد نیچه، نه برای تایید والا بودن چیزی از سوی یک«دیگری» ست و نه مساله ای مربوط به حیطه ی به «بازنمایی». هیچ اهمیتی ندارد که دیگری شما را والا بداند یا نداند؛ بنابراین التماس و تمنای تاییدشدن از سوی «دیگری»، چه شکل به خلقیاتی دموکراتیک «همه» پسند، و چه اجبار کردن «دیگری» به تایید والا بودن من-که این آخری چیزی از فاشیسم کم ندارد- جملگی نسبتی با تاکید نیچه بر امر والا ندارد.
امر والا نه آن است که دیگری را وادار به تاییدش کند، چه به اجبار و زور، چه به فریبکاری یا ظاهرصلاحی؛ امر والا آن است که نزد خود و از سوی خود تایید می شود.
و آن هم نه تاییدی یکراست و ایستا، بل تاییدی مضاعف. چنانکه نیچه در «چنین گفت زرتشت»اش، هیچگاه اصل بنیادین خود را فراموش نمی کند: انسان آن چیزی ست که بر آن چیره باید شد..
تایید امر والا از سوی خود، نه نشانی برای محافظه کاری و عدم تغییر، بل «خدنگ اشتیاقی»ست برای رفتن به فراسو..
تعبیر نیچه از امر والا، نه تقدیس گونه ای مناسبات وارون و اعمال یک سلسله مراتب از بیرون -یک امر اعتباری یا «بایدی»- بل، پرداختن به آن سلسله مراتب ذاتی ست که دست برقضا هماره از سوی ایدئولوژی ها و برداشت های عوامانه معکوس نمایانده و سرکوب شده. مساله سلسله مراتب -مساله ی جان های آزاد به قول نیچه- دور ترین مساله نسبت به ایده ی «بازنمایی» ست؛ چه به دید نیچه، سلسله مراتب اصلی، هماره آن است که از دیدگاه و دیده شدن و خودآگاهی میگریزد
این است رمز تفسیر عبارت غریب او: از قوی باید در مقابل ضعیفان دفاع کرد..
وفاداری به یک موضوع ربطی به مفهوم ایدئولوژی ندارد! ایدئولوژی چنانکه از اسمش برمی آید، در ساحت شناخت و بازشناسی است، مساله اش ایده است و کاری ندارد که جهان چگونه باشد یا نباشد و اصلا باشد یا نباشد!
وفاداری، اما نسبت به ایده نیست، نسبت به رخدادی مشخص در وضع امور است، برایش مهم است که جهان هست و این که می تواند و بلکه می باید بهتر از این باشد، چه اینکه رخدادی رخ "داده" آن هم نه در خیال و ایده که در وضع امور واقع. در وفاداری مهم نیست که دیگری بزرگ چگونه تو را می پاید و چه فکرهایی درباره ات می کند -دیگری بزرگی که به تعبیر روانکاوی روی دیگر من است، منی که خودش هم پنداری بیش نیست- در وفاداری مساله این است: رخدادی که باید بدان وفادار ماند، چگونه من و دیگری را به عنوان سوژه های متفاوت شناخت و کنش، هستی بخشد؛ نه آنکه رخداد مورد وفاداری، «بِرَند»ی شود که با آن برای دیگری شناخته شوم!
امر مورد وفاداری، نه یک ایده ی متعین شناختنی و نام پذیر، بل بی نام ترین رخداد تکینی است که بر همه ی ما نام گذاری خواهد کرد، نامی متفاوت...
گفتی: از سیاست متنفرم!
گفتم: چرا؟
گفتی: همه سر نیرنگ است و فریب و دروغ!
گفتم: مگر اینها را فقط سیاستمداران در کار می کنند؟
گفتی: دیگران را نمی دانم! ولی دست کم میدانم تمام شان چنین می کنند!
گفتم: یعنی تمام شان؟؟ کسی نبوده بیرون از این قاعده؟
گفتی: فرقی نمی کند، وقتی کسی دغل بازی و فریب کاری می کند، برای پیروزی بر او باید تنها از قماش خودش بود اما دغل تر و کثیف تر، قدرت را فقط قدرت مهار میکند...
گفتم: حال چرا ذات قدرت را کثیف و شر می دانی؟
گفتی: چون نام دیگری نمی توانم برایش انتخاب کنم
گفتم: پس سیاست شر است، چون تو نام دیگری برای نامیدن ذات قدرت پیدا نمی کنی؟!
گفتی: نه من و نه کس دیگر نمی تواند نام بهتری پیدا کند!
گفتم: اما اگر سیاست نام ناپذیر باشد چه؟! تصور نمی کنی همین اراده ی مطلق ات برای نام گذاری اش، آن هم به هر قیمت خود یک شر تمام عیار است؟!
گفتی: تمامش کن! حوصله ندارم! من نام گذاری ام را می کنم و تو هم به سیاست بی نام ات بچسب!!