آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

اسلامیسم و مساله ایران

 - [میلاد دخانچی: اهمیت انقلاب اسلامی برای من، این است که از دل اسلام نوعی سوژگی را قرائت می کند ... دلیل شکست انقلاب مشروط از نظر من، این است که تئوری سوژگی برای انسان ندارد، یا در بهترین حالت، [توری سوژگی او] صورت ترجمه ای از تئوری سوژگی لیبرال است. اما ما با شریعتی نوعی تئوری سوژگی پیدا می‌کنیم؛ هرچند خام و ابتدایی، و بسط پیدا نمی کند و تئوریزه نمی شود، اما به هر حال تاثیر وسیع پدید میاره ... انقلاب اسلامی، یا روشنفکری دهه 40 و 50 یک نوع سوژگی مسلمانی را از دل اسلام تبیین می کند. غرب زدگی جلال هم در نهایت همین است، اینکه من در برابر ماشین و غرب ماشینی عاملیت داشته باشم و برده نباشم. برخلاف نظر سیدجواد دوره چنین چیزی تمام نشده. این تاکید بر مساله عاملیت و سوژگی نه مربوط به مشروطه، بلکه مربوط به انقلاب است]


- ببین میلاد اکثر نکاتت رو قبول دارم، و فکر میکنم داری کاملا دقیق مساله زو طرح میکنی.

اما یک اختلاف باقی میمونه. دهه چهل بوران تلاش های متعدد برای صورت بندی سوژگیه، قبول. اما اساسا سوژگی به خودی خود مساله نیست، مساله اینه که چگونه سوژگی در خدمت دولت ملت ایرانی میتونه باشه. سوژگی اسلامی در نهایت جنانکه خود شریعتی هم میگه در خدمت پروژه امته. همونطور که سوژگی چپ در خدمت پروژه انترناسیوناله.

اما سوژگی مشروطه، هرچند در نطفه خفه شد، تکلیف روشنی با ایرانیت داشت و برای همین هم کارش به ضدیت با دولت ملت نمی کشید. سوژگی که شهروند لیبرالی تربیت میکرد که هم با سنت میتونست سازگار باشه و هم در متن دولت ملت ایرانی خودشو فهم کنه و با نهادهاش در نیوفته. فیگورهایی مثل فروغی، دهخدا، بهار و بسیاری دیگه با تمام اشتباهات و نقصان هاشون، معمار ایران مدرن بودند.

من قطعا هیچ دل خوشی از سلطنت طلب ها ندارم و بعید میدونم بتونم یک روز هم کنارشون زندگی کنم. اما یک مساله مهم وجود داره. نهاد سلطنت در نظریه متافیزیکی ایرانیان، نهاد وحدت سرزمینی بود. اگر کسی با شور حسینی جمهوری خواهانه فاتحشو بخونه، وحدت ملی ایران تقریبا یک گزاره انتزاعی میشه. این رو تو تاریخ ایران هم نسل لیبرال های مشروطه چی میفهمیدند و هم حتا خمینی پیش و پس از انقلاب. اما سوژه های دهه چهل اصلا با ایران و نهاد حکمرانیش کاری نداشتند، اگر نگیم براش تره هم خورد نمی کردند. اینکه جمهوری اسلامی اینقدر دچار تعارض میان سویه ملی و سویه ایدئولوژیکشه اصلا از همان گفتمان میاد که اتفاقا اختصاص به اسلامیست ها هم نداشت، و از نهضت آزادی و مصدقی تا چپ درش سهیم بودند


  ادامه مطلب ...

یک پیشنهاد انضمامی: بازگشت به مشروطه

...  اگر بعد از تمام این تحلیل ها از من بپرسی: خب آخرش چی؟ با ایران کنونی و ایرانیان مسلمانش چه کنیم؟ آیا باید آنها را یکسره از حیات مدنی ساقط کنیم یا قوانینی وضع کنیم که یکسره نسبت به اعتقادات شان خنثی و گاه متعارض است؟ اصلا گزینه انضمامی پیش روی ما چیست؟

من پاسخ نهایی رو همین اول میگویم، یعنی پاسخی که تا کنون و در نهایت به آن رسیدم: بازگشت به مشروطه.

 

ادامه مطلب ...

جهانشمولی اخلاقیات شرعی در برابر جهان شمولی اخلاق عقلی

(متن میلاد) 

فروکاست فقه به آداب و سنن اعراب آن  زمان خطایی مهلک از جانب سروش است. البته ظاهر فقه در لحظه حدوث با فرهنگ بومی زمان عرب در گفت‌وگو بوده اما قطعاً باطن فقه خاصیتی جهان‌شمول دارد (مثال: حرمت ربا یا اهمیت احسان به پدر و مادر). بنابراین مشکل روحانیت این نیست که آداب و سنن زمان پیامبر را به عنوان آدابی فراتاریخی جا می‌زند. مشکل روحانیت این است که:


یک) در ظاهر فقه مانده و کم پیش می‌آید که درباره منطق و مقاصد فقه یا همان باطن آن تأمل کرده و سعی در بازتولید آن در روزگار و اعصار متفاوت بکند (مثال: روحانیت می‌تواند احکام ارث و نفقه را با یک خوانش تطبیقی به عنوان مبنا برگزیده و نظام حقوقی جدیدی که از قضا به نفع زنان باشد پیشنهاد دهد). 


دو) روحانیت بر اساس منافع طبقاتی و سیاسی خویش فقه را فیلتر کرده است، چه بسا فقه خود را ساخته‌است (مثال: حجاب و آرایش زن، آن چیزی که روحانیت به عنوان حجاب برتر ارائه می‌دهد نسبت کمی با روایات درباره زینت زن دارد).


سه) ایجاد تطبیق بین شریعت، حقیقت و طریقت در نگاه روحانیت جایی ندارد. اینکه ما در کدام وضعیت باید چه کنیم مسئله روحانیت نیست چرا که از اساس روحانیت علاقه‌ای به پیچیدگی‌ها و شناخت دوره جدید و فلسفه تاریخ ندارد و برایش اجرای ظاهر احکام و به جهنم نرفتن موضوعیت دارد و همین. روحانیت تاریخ ندارد.


 لذا نمی‌توان با سروش همدل بود. مشکل از فقه خاصه باطن آن نیست، مشکل از هژمونی ظاهر فقه و بازیچه شدن آن توسط جریان‌های ثروت و قدرت در طول تاریخ است. علاقه بیش از حد به عرفان امکان نقد دقیق نسبت به فقه و روحانیت را از سروش سلب کرد.

 

ادامه مطلب ...

قدرت و حقیقت: پرسشی که فقط در فلسفه ممکن است

(وحید در پاسخ به ایراد من که در پست قبل طرح شد، نوشت)

چقدر خوب .

ولی نکته اینه که از یک جهت دیگه حقیقت رو اینا انکشاف می دونن و لازمه انکشاف وجود امکان های متعدده. اگر قدرت مثلا در قالب رسانه امکانات ما رو به صفر برسونه در واقع هیچ راهی برای انکشاف حقیقت نمی مونه و این مرگ به معنای هایدگری هست. 

اینکه سقراط در مقابل قدرت سیاسی بود به این دلیل بود که هنوز می تونست بین انحا مختلف زندگی دست به انتخاب بزنه و خطر کنه. تقابل امروز بین قدرت و حقیقت بیشتر  بسط تام و تمام قدرت و زبونی حقیقته. چیزی که لااقل در زمان سقراط به واسطه امکان انتخاب  بین زندگی تراژیک و هنری از یه طرف و زندگی عرفی و غیر تراژیک از طرف دیگه هنوز مطرح نبود. سقرتطمی تونست در مقابل قدرت زبان اوری کنه چون هنوز راهی برای انتخاب بود و تعینات انسان توسط بسط قدرت تمام نشده بود

داستایوفسکی از دختری نام می بره که به تقلیداز اوفیلیای هملت در اوج خوشبختی خودش رو توی رودخونه پرت می کنه و می میره و اینو نشانه بدی می دونه. 

مسیر استدلال اینها چیزی به این نحوه 

ادامه مطلب ...

مساله فلسفه، مساله حقیقت و قدرت و باقی قضایا

به زودی منتشر می‌شود...


«حقیقت و قدرت» 

آخرین اثر دکتر علی اصغر مصلح

نشر نی


«... موضوعِ حقیقت در همه‌ی زمان‌ها مورد توجه بوده ‌است، اما در زمان ما حقیقت در مقابل قدرت قرار گرفته‌ است....اهمیت و نقش بسیاری از مسائلِ دوره‌ی معاصر تنها در نسبت با این تقابل مشخص می‌شود. حتی تفکر و فلسفه دیگر جز در ذیل حقیقت و نسبتی که حقیقت با قدرت پیدا کرده، قابل فهم نیستند.»

 

این کتاب دفترِ نخستِ  مجموعه‌ای است که به تفصیل نسبتِ  حقیقت و قدرت را مورد بررسی قرار می‌دهد.

 

ادامه مطلب ...

چرا عرف هم الهیاتی است؛ مناقشه ای در روشنفکری دینی و مساله حجاب

امروز با دوستی بحث میکردم که پایان نامه ارشدش روی فلسفه سیاسی یونان باستان بود و همچنین پایان نامه دکتریش. نکته جالبی رو متذکر شد که فکر میکنم بی ربط به ادعای توییت اخیرت نباشه. توی پایان نامه ارشدش درباره دو مفهوم بحث کرده بود که در یونانی هر دو به معنای قانون بودند. یکی معطوف به قوانین خدایان بود که با رژیم های مونارشی تناسب داره، یکی معطوف به قوانین قراردادی تر که با رژیم دموکراسی آتنی متناسب تره.

اما نکته جالب اینجاست که در پژوهش دکتریش متوجه میشه نفس این تمایز هیچ مبنای دقیق و معقولی نداره. در واقع با بررسی دقیق تر، این بار از چارچوب اشتراوسی روشن میشه که نه فقط قانون مونارشی که هر قانونی فی نفسه الهیاتی است. اما ربطش به توییت تو چیه؟ تو صورت بندی از نسبت شرع و عرف ارایه میدی، درست شبیه صورت بندی که دوست من در تز ارشدش داشت. یکی را ظاهرا قراردادی و بشری و... و دیگری را الوهی و خدامحور و....

اما این تقسیم بندی دقیق نیست، ما یک قانون الهی و یک قانون بشری نداریم، چه شرع و چه عرف هر دو به یک اندازه الهیاتی اند، و تنها بر الهیات های سیاسی متمایز مبتنی اند.

  ادامه مطلب ...

ولایت الله، ولایت طاغوت و مساله آزادی مدنی

[ابتدا یادداشت میلاد دخانچی در توضیح مواضع خود درباره نسبت آزادی و دین را می آورم و سپس در ادامه به نقد یادداشت او می پردازم]:

(میلاد دخانچی)

 اختلاف بر سر حجاب نیست، اختلاف بر سر ولایت است.


‏۱) فرق خدا و شیطان در جایگاه ولی این است که شیطان نه‌تنها انسان را سر جایش نگه می‌دارد، بلکه در عین حال که نمی‌توان از او چیزی طلب کرد او اطاعت و سرسپردگی محض طلب می‌کند. حال آنکه خدا نه‌تنها انسان را به شبیه خدا شدن فرا می‌خواند، بلکه انسان را به درخواست داشتن از خود (دعا) توصیه می‌کند.


۲) رابطه شیطان در جایگاه ولی (طاغوت) و انسان رابطه یک‌طرفه و سلطه‌جو است، حال آنکه خدا می‌گوید: ادعونی استجب لکم. یعنی من اربابی هستم که حاضرم در خدمت خواهش‌های بنده‌ام دربیایم و روابط ارباب و بردگی را برعکس کنم. در یک کلام انسان در ولایت الله عاملیت دارد اما در ولایت شیطان نه.


‏۳)خدا خود را مسئول رشد و ارتقاء انسان می‌داند و در همین مسیر حتی اختیار سرپیچی هم به انسان می‌دهد. در واقع در ولایت الله، انسان برده‌ایست که می‌تواند با کار و مجاهدت و عاملیت خود روابط قدرت را برعکس کند. بنابراین برعکس ولایت شیطان، رابطه خدا و انسان رابطه دوطرفه و دیالکتیک است.


‏۴) به دلیل گره خوردن مناسبات مذهب و الیگارشی‌های اقتصادی و سیاسی در طول تاریخ، متکلمین مذهبی آرام آرام مناسبات ولایت شیطانی را جانشین ولایت الله کرده‌اند. برای همین است که مذهب اهل کلام وقتی وارد سیاست می‌شود «استبداد پرور» است و وقتی وارد جامعه می‌شود «مقلد پرور».


‏۵) بنابراین نه‌تنها در مذهب اهل کلام جایی برای عاملیت انسانی نیست‌، بلکه ولایت در مسلک کلامیون از "فرم" سلطه‌جوی "ولایت شیطان" پیروی می‌کند. در واقع نهاد مذهب به دلیل منافع طبقاتی و سیاسی خویش مناسبات ولایت شیطان را بر تلقی و توضیح خود از ولایت الله برساخت کرده و می‌کند.


‏۶) از قضا از جاهایی که این نوع ولایت یک‌طرفه و سلطه‌جو خود را بازنمایی می‌کند، استمداد از کلام برای منطقی نشان دادن روابط قدرت یک‌طرفه در سیاست، توجیه الیگارشی‌های مسلط در اقتصاد و از همه مهم‌تر پافشاری بر کنترل بدن زن در فرهنگ است. لذا اختلاف بر سر حجاب اجباری و زمین نیست، اختلاف بر سر موضوع ولایت است: ولایت الله یا شیطان.


۷) باید به تاریخ بازگشت و جانشینی و رونق گرفتن مناسبات ولایت شیطان به جای ولایت الله در بافت‌های سیاسی و اجتماعی را "تبارشناسی" و افشا کرد چرا که آن چیزی که امروز تحت عنوان ولایت به اسم ولایت الله سند می‌خورد در وهله اول باید خود را از تأثیرات طاغوتی که طی قرن‌ها به آن دچار گشته رها کند. 


۸) رهایی‌سازی ولایت از ولایت طاغوت یا همان طاغوت‌زدایی از کلام و بعد از ذهن، اولین قدم برای ورود ولایت به تاریخ و توسعه انسانی است.  

ادامه مطلب ...

اصالت فرهنگ؛ پاشنه آشیل سیاست ورزی ایرانی

[در واکنش به طرح جدید پلیس برای برخورد با بی حجابی در اماکن عمومی، درست بعد از مناظرات درباره حجاب اجباری در تلویزیون:]


پیشتر هم نوشته بودم بحث های تئوریک شما دوستان هیچ گشایش ملموسی در جهان خارج و واقعیت ایجاد نمی کنه، تنها بر هم خوردن توازن قوای عینی میتونه تاثیری در قدرت سیاسی کنونی پدید بیاره. این [خبر اخیر] هم [در حکم] شاهد[ی بود که] از غیب [رسید]! ایراد نگاه شما اینه که در شناخت ماهیت طرف مقابل دچار خطا شدید. فکر میکنید مساله برای قدرت سیاسی چیزی از سنخ فرهنگ و اخلاق و تعلیم و تربیت انسانی است که بر یک مبنای نظری خاص مبتنی شده. این تصور از قدرت سیاسی، فرض کردن یک جور فلسفه سیاسی قابل دیالوگ تئوریک برای قدرته. در صورتی که قدرت سیاسی کنونی اساسا الهیات سیاسی و وحیانی رو به عنوان مبنای مشروع خود برگزیده و نه یک فلسفه سیاسی انسانی. این به این معناست که ارزش ها و هنجارهای من (وحی) مطلقند و فقط محذورات و محدودیت های عملی (توازن قوا) بر اجرای اونها قید وارد میکند و نه هیچ بحث تئوریک دیگر. این ارزش ها چون و چرا و نقد ناپذیرند چون اصلا یک موجودیت الهی و فرا انسانی اونها رو وضع کرده نه یک پایگاه انسانی که بتوان با آن بحث و جدل کرد. این نکته را نصیری خوب فهمیده و هنوز به آن باور دارد، فرقش با حاکمیت اینجاست که برخلاف تشخیص حاکمیت، مقدورات و محذورات عملی را [برای اجرای حجاب اجباری] مهیا نمیداند 

ادامه مطلب ...

نصیری و مساله حجاب اجباری

نقدی تلگرافی بر استدلالت علیه حجاب اجباری: بنیاد دین ایمان است و بنیاد ایمان اطاعت. اون صورتی از اختیار که دین بر آن تاکید دارد، آزادی برای اطاعت از خداست.

بنیاد آزادی سیاسی اما راسیونالیسم است، یعنی این اصل که عقل میتواند به دانش مطلق برسد، پس اگر سوژه آزاد باشد میتواند متناسب با نظم هستی و تاریخ عمل کند.

در دین ازادی نقطه عزیمت و غایت القصوا ایمان است، در غرب مبنا دانش مطلق است و غایت ازادی.

قاعدتا منظورم موافقت با حجاب اجباری نیست، منظورم نقد تصور مغشوشی از دینه که پشت استدلال شما دوستان هست.

ته صحبت نصیری یک چیزه: حالا که اجبار حجاب داره به ضرر وجهه عمومی و مصالح متدینین تمام میشه باید ماجرا را متوقف کرد، حالا در شرایطی که چنین نباشه چی؟ قطعا اجبار حجاب هیچ مشکلی ایجاد نمیکنه دز اون صورت! مثالش، دهه شصت که فضای باز گردش اطلاعات و مقاومت جمعی موثر امروز نبود، همین نصیری توی کیهان داشت به نفع اجبار حجاب می نوشت، حالا هوا پس شده پس باید کمی کوتاه آمد!

این اسمش نقد حجاب اجباری نیست، بلکه تعلیق موقت حجاب اجباریه. تفاوت بین cease و cancel که منتقدان برجام درباره تحریم ها بهش اشاره میکردند، در اینجا بسیار درس آموزه!

  ادامه مطلب ...

سعید زیباکلام و عدالتخواهی

سلام دکترجان، شبت بخیر
علیز یک مصاحبه با سعید زیباکلام گرفته رو آپارات گذاشته، وقت کردی حتمن یک نگاه بنداز بهش
دلایل شکست حرکت های به اصطلاح عدالتخواهانه رو میشه با دنبال کردن روانکاوانه پاسخ های زیباکلام فهمید. نیهیلیسمی که برات نوشته بودم بخوبی در دیسکورس این استاد ما پیداست. ظاهر قضیه و صحبت ها در لفافه درخشانی از آرمانخواهی و ظلم ستیزی و رادیکالیسم سازش ناپذیر پیچیده شده بود، اما دم خروس و تپق های فرویدی وقتی بیرون میزد که استاد فلسفه علم ما، طعنه های خوشمزشو بخصوص روانه افراد حقیقی میکنه. هاشمی، روحانی و... اونجا ادم پی میبره این همه فریاد و تظلم خواهی رادیکال ریشه ش اصلا چیز دیگه ست: همون شکاف میان کاریزمای رهبری اول و دوم. هاشمی خوب یا بد کسی بود که خواست با تدبیری این شکاف رو پر کنه و خب تمام کسانی که شکاف آشکار «اولد گارد» و «نیوگارد» رو حس میکنند، چاره ای نمی بینند مگر حمله به هاشمی، چون رفتن سر اصل مطلب براشون تبعات سنگین خواهد داشت. هاشمی چه خوب چه بد، سمپتوم جمهوری اسلامی است و وقتی هر از چندی لگدی حوالش میشه، میشه فهمید درد اصلی از کجا بوده... (دلیل این ادعای من هم دشمنان متکثر هاشمیه که حتا با وجود چرخش های گفتمانی او، باز سر و کله شون سبز میشه. روزگاری همین هاشمی در طیف چپ و تندرو و ضد غرب بود و اصلاحات در واکنش بهش به چپ گرایید و زمان دیگر راست و غربگرا شد و اصولگراها در برابرش بازی جدید کردند. بی هیچ تردیدی باید گفت هیچ کاراکتر سیاسی در تاریخ معاصر نتوانسته به این پایه موثر واقع شه و واکنش دامنه دار درست کنه نسبت به خودش، حتا احمدی نژاد و خاتمی هم به این پایه نرسیدند. او سمپتوم شکاف اولد گارد و نیوگارد بود و حالا در فقدانش انسداد میدان سیاست رو به روز بیشتر حس می شود، ولو از رهبران جنبش سبز تا احمدی نژاد تا روحانی هر بار کوشش هایی کردند به این مقام برسند ولی طرفی نبستند).
 
ادامه مطلب ...