آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

پسا اسلامیسم؛ محافظه کار یا مرتجع؟

میلاد حرف های تو درباره پسا اسلامیسم، یک جور تناقض یا ابهام داره به نظرم.

من اینو درک میکنم که پسا اسلامیسم تو، حاصل لحظه ی تشخیص بحران فقدان قطب محافظه کار به معنای دقیق کلمه در استیت توسعه نیافته ماست. یعنی به درستی تشخیص میدی بحران ما، بحران محافظه کاری است و نه بحران چپ و... و مساله اصلی نه سرمایه، بلکه الهیات سیاسی است.

تا اینجا به شدت باهات همراهم (هرچند معتقدم به همین دلیل دیگه نباید اسم پروژت رو چپ نو بذاری و با چپ گرایان مسلمان احساس نزدیکی کنی).  در واقع تو با این تشخیص جایگاهی مهم در نظریه سیاسی معاصر ما پیدا میکنی که شاید فقط قبل از تو، سید جواد بهش رسیده بود.

  ادامه مطلب ...

آیا اسلام در ایران راه توسعه است یا مانع آن؟

... 


میلاد: آخه این شکلی اصلا چیزی به اسم اسلام سیاسی نداریم. 

اسلام ذاتا سیاسی ه.  پس میتونیم بگیم اسلام های سیاسی مختلفی وجود داره و من از اسلامیسم ش دفاع میکنم.


من: کاملا موافقم که اسلام (و اساسا هر دینی) سیاسیه.

اما سوال اصلی اینجاست که تا تو واریاسیون های مختلف تا چه حد میشه دموکراتیک یا توسعه محورش کرد؟

من معتقدم اسلام برای کانتکست ایرانی نمی تونه توسعه محور شه. و تا حدودی هم تجربه این رو نشون داده


میلاد: و من معتقدم بدون اسلام در کانتکس ایرانی توسعه غیر ممکنه 

ادامه مطلب ...

در دفاع از موضع اشتراوسی نسبت به مساله ایران

سلام میلاد. شبت بخیر

امشب یک فرضیه درباره نسبت نظریه تو با بحث سیدجواد به ذهنم رسید که خواستم باهات درمیون بذارم.

نظریه شما دو نفر اساسا با یک پرسش مشترک شروع میشه و به همین دلیل هم پاسخ های شما، یعنی نظریاتتون، به نوعی بدیل و رقیب هم محسوب میشن. قبل از هر چیز دوست دارم تاکید کنم که اینجا مساله بر سر موارد فرعی مثل اختلاف مواضع تو و سیدجواد درمورد شریعتی و... نیست، اینجا مساله معطوف به پاسخ های مختلفی است که به یک پرسش یکسان میدید.

  ادامه مطلب ...

نامه ای در فتاد تراژدی، کمدی، فلسفه و الهیات سیاسی

...  ایرادی بسیار مهم نسبت به طرح پروپوزال کنونی من وجود دارد: طرح من به جهت فقدان بحث در 1.سقراط پساگشت، 2.تراژدی اساسا نقصان دارد. ستیزه شعر و فلسفه به کمال طرح نمی شود، مگر اینکه روشن شود علاوه بر حمله شاعر کمیک به فیلسوف، حمله ی فیلسوف (که حالا دیگر شهرگرا شده) به شاعر چیست و به ویژه نسبت درام فلسفه با درام تراژیک(یعنی اوج هنر پوئتیک) کجاست؟  در واقع پژوهش من زمانی میتواند ادعای کل بودن داشته باشد که حمله فیلسوف پساگشت به شعر و مساله شعر تراژیک را دستکم به مثابه افق پنهان پژوهشش در کمدی پیش چشم داشته باشد.

 

ادامه مطلب ...

آیا آوینی حرف جدی برای گفتن دارد؟

سلام میلاد. خوبی؟

دیشب یکی از دوستان لایو تو درباره آوینی رو فرستاد برام. تو قسمت آخر لایو یه پاراگراف از آوینی خوندی که فکر میکنم محور اساسی خوانش تو از آوینی و بلکه اسلامیسم بود. تو به این مساله اشاره کردی که ما اگر نسبت مارکس یا حتا شیطان را با حقیقت جهان کشف کنیم، آن وقت می توانیم آن را به استخدام خود دربیاوریم و از غرب و مدرنیته آن عبور کنیم، بی آنکه آن را نفی کنیم. دو سوال یا نقد نسبت به این تفکر و رویکرد داشتم که میخواستم کنار نقدهام به لکچر شریعتی تو، اینها را هم طرح کنم:


1. اگر من نسبت مارکس یا شیطان رو با حقیقت عالم درک کنم، چطوری آنها به استخدام من در میان؟ هیچ نسبت ضروری بین این دو وجود ندارد. وقتی مارکس به استخدام من در میاد که من نسبت مارکس با خودم رو کشف کنم، نه نسبت مارکس با حقیقت. به بیان دیگر چه نسبتی بین خود من و حقیقت عالم در کار هست که اگر من نسبت مارکس با او را کشف کنم، مارکس به استخدام من درمیاد؟ ظاهرا این پاسخ پنهان آوینی است: حقیقت عالم خود من است، برای همین هم به محض کشف نسبت مارکس با حقیقت، نسبت او با من هم روشن می شود! حقیقت عالم در این قرایت چیزی جز اراده به قدرت نخواهد بود! 


2. اما در رابطه با نسبت شیطان و حقیقت هم به نظر میاد آوینی زیاده از حد عرفان زده است. شیطان از چشم انداز خداوند قطعا نسبتی با حقیقت و جهان دارد، چرا که او هم مخلوق خداست و خدا از خلقش مقصودی داشته، اما سوال اینجاست که نسبت چشم انداز انسان متناهی با چشم انداز خدای نامتناهی چیست؟ اگر برای خدا هر چیزی نشانی از خیر و حقیقت دارد، آیا برای انسان هم هر چیزی می تواند خیر و حقیقت باشد؟ به نظر میاد که تنها عرفا هستند که پذیرفتند چشم انداز انسان متناهی میتونه مبدل به چشم انداز خدای نامتناهی بشه و انسان در خدا فانی بشه. اما ایا متن خود وحی و دین هم زیر بار این ماجرا میره؟ در وحی حتا انبیا هم نمی توانند خدا بشوند چه برسد به انسان های عادی. از قضا متن وحی اصرار بر این دارد که شیطان شر است و باید از وسوسه های او گریخت و به دامان خدا رفت. این شیطان است که میتواند انسان را استخدام کند، نه برعکس. به نظر میاد که آوینی اول باید تکلیف خود را بین وحی و عرفان روشن کند بعد سراغ استخدام شیطان برود. فقط خداست که میتواند شیطان را استخدام کند، و اگر انسانی چنین دعوی داشته باشد، جز کفر و شطح چیزی نگفته. از طرف دیگه، اگر هم وحی رو بریزیم دور و یکسره جانب عرفان رو بگیریم درست با مشکلی مواجه میشیم که در بند قبل نوشتم: اگر انسان بتواند خدا شود، به طوری که نسبت موجودات با او همان نسبت موجودات با حقیقت عالم باشد، پس او بدل به فرعونی مستبد و با اراده به قدرتی خشن می شود که هر چیزی را برای خدمت به خود میخواهد استخدام کند. خب اگر این انسان تراز آوینی باشد، دعوایش با سوبژکتیویته غربی سر چیست؟


(توی پرانتز اینم بگم که برخلاف ادعای تو در اون لایو که میگی سیدجواد سوالی در نسبت با توسعه نمی پرسه، باید بگم اتفاقا امروز تنها کسی که داره از توسعه می پرسه سیدجواده، تمام کتاب هایی که دزباره تاریخ مشروطه و انحطاط ایران نوشته، برای طرح این پرسش بوده که نسبت مدرنیته و توسعه با ایران چه میتواند بود؟ خیلی تعجب میکنم وقتی میبینم اون رو تا حد قوچانی تقلیل میدی. درسته قوچانی پاچه خواری سیدجواد رو میکنه، اما عقبه سیدجواد خیلی عمیق تر از اصلاح طلبانه و سیدجواد هر جا تونسته از خجالت اصلاحات و اصولگرا در اومده. اتفاقا این سیدجواده که اسلامیست ها و مارکسیست های دهه چهل و پنجاه رو محکوم میکنه و به پرسش میکشه که شما نظریه توسعه تان چیست؟ نظریه حکومت قانون، نظریه استیت و نسبت دین و سیاست تان چیست؟ درکتان از امر ملی کدام است و این تصورتان از ملیت چه ربطی به ایران تواند داشت؟ حاجی سیدجواد رو یکم جدی تر بخون)

ایدئولوژی یا حکمت عملی؟ مساله این است!

(توییت میلاد دخانچی)

‏دال مرکزی ملی ما باید "ایران" باشد، نه "ایران اسلامی" چرا که در زبان دال مرکزی، دال تهی است، دالی که در عین بودنش،  نباید باشد. اصرار روی پسوند "اسلامی" هم اسلام را حذف و تهی میکند و هم ان را مجبور میکند که چیزهایی را (مثلا بانک ربوی) حول محور خود بیاورد که با آن چالش دارد.


(نقد من) 

با محتوای توییت و رویکرد خودت که قاعدتا زاویه و مخالفتی ندارم، ولی مخالفت کاربران توییتری حاکی از نکته جالبیه به نظرم.

 

ادامه مطلب ...

جدال فلسفه با مدعی

(وحید در پاسخ به متنی که برایش نوشته بودم و رویکرد نقد ادبی کسی چون شفیعی کدکنی را برای احیای میراث شعری نابسنده دانسته بودم، چنین نوشت) 


درسته.  منتها علامه جعفری یه کتاب نوشته بود به اسم نقد و تحلیل و تفسیر مثنوی که اونجا سعی میکنه نظام فکری مولوی رو کشف کنه یا کثلا داوری یه فصل از فلسفه چیست رو اختصاص میده به بررسی جبر در اندیشه مولوی . مشکل تمام این کتاب ها اینه که اصلا توجه نمی کنن که کتاب مثنوی در وهله اول شعره و در قالب مثنوی نوشته شده. نمیشه شعریت شعر رو فراموش کرد چون چیزی ازش نمی مونه. فکر اینها مبتنی بر اینه که شعر فقط خاصیتش اینه که برای عوام خوبه یا مثلا توی حافظه می مونه. در حالی که اصلا وقتی فرم هنری نباشه هیچی نیست. اره یه کسی مثل شفیعی کدکنی میگه هرچقدر هم فرم خوندید باز باید بدونید که اول زندگی بعد فرم. منتها چون فرم فردوسی رو تشخیص نمی دن شروع میکنن به خیال خودشون شرح اون بیت. رجوع کدکنی به فرمالیسم روسی صرفا برای این بود که جلوی این روند شروح من عندی رو بگیره. البته که در کل بررسی فرمال شعر فارسی از جانب شفیعی صرفا روسی نیست بلکه اون برای نمونه این جریان واقعا قدرتمند رو معرفی میکنه. به هر صورت دیدگاه شفیعی ویتکنشتاینی و پوزتیویستیه و اینکه چطوری این با عرفان جمع میشه دقیقا همون مرز گقتنی و ناگفتنیه که ویتگنشتاین میگه و شفیعی در واقع به روح این مرز رو رعایت میکنه.  و در واقع این مبنای فلسفیه شفیعیه. 

حتی یه سری اشاره ها به احمد حنبل داره که ادراک خداوند ادراک بلاکیف است.. 

 در واقع این سطحی نگری در تطبیق اندیشه های غرب به شرق در ساختارگرایی دیده میشه که شفیعی میگه چون این مبتنی بر فلسفه ای نیست پس عقیم و سطحیه.  یعنی دید شفیعی یه نوع جدید در قدیمه که سید جواد راجع به ملیت میگه. اتفاقا شفیعی همین بحث رو راجع به ملیت و ایرانیت هم داره و اتفاقا کدکنی فلسفه اسلامی رو دارای امتداد به عرصه نقد ادبی نمیدونه و معتقده باید با فلسفه دیگری به سراغ این قضیه رفت که البته خب داعیه ای در این زمینه نداره . منتها غرضم اینه  که تتبعات ذوقی که میگی یه سری کتاب مثل کتابای گلچین گیلانیه که توی مثلا بحث می کردن که این بیت خافظ این تشبیه رو دازه و اینجا استعاره است و اینجا فلانه. در صورتی که خود اینا عملا حتی یک رساله از جرجانی رو نخونده بودن که می گفت بابا شما باید شعر شعرا به سمت معنی معنی برید. شکافتن عناصر بلاغتی مثل تشبیه و استعاره موندن در حد معناست در صورتی که اندیشه شاعر معنایی در پس این معناست و جرجانی معتقد بود که نکته اینه که باید دید شاعر چگونه این عنصر رو به کار گرفته. روی این حساب اتفاقا من معتقدم نظریه جدید در قدیم طباطبایی خیلی راهگشاست و این در حوره ادبی توسط شفیعی تو ایران راه افتاده تو جهان عرب هم کمال ابودیب این کارو کرده ولی این قضیه با همه مخاطراتش و اشتباهاتی که ممکنه صورت بگیره ما رو از اون نسبیت هایدگری بیرون میاره که به اون ژاپنی گفت شما نمی تونید با استتیک غربی درباره iki ژاپنی حرف بزنید.


  ادامه مطلب ...

نخستین صورت بندی فراگیر از مساله الهیاتی سیاسی ما

تلاش تو برای نجات شرع از دست استیت، شبیه تلاش لیبرالیسمه. لیبرالیسم میگه قانون/حقوق غیر از اخلاقه. حوزه یکی الزام بیرونیه، حوزه دیگری التزام درونی.


تو اوایل سعی میکردی خیلی در لفافه بگی شرع مثل اخلاقه و نباید با قانون خلط شه. استدلال هایی شبیه استدلال های لیبرال که میگن: اخلاق به عرصه خصوصی مرتبطه، قانون به عرصه عمومی. اخلاق حداکثری است، قانون حداقلی. اخلاق تابع باورها و سنت هاست و بنابراین متکثره، اما قانون حد مشترک است و عرف عام. قانون معطوف به صورت و صوری است، اما اخلاق اساسا محتوا محور است. قانون ساحت اطاعت بیرونی است، اما اخلاق ساحت اراده درونی. قانون بر اساس سود و زیان است، اخلاق بر اساس ارزش. قانون قابل تغییر است، اما اخلاق لایتغر و.. 

ادامه مطلب ...

نقش صدرا و فلسفه او در موقعیت کنونی ما

[در واکنش به توییت اخیر دخانچی که در آن نوصدراییان را مسئول الهیاتی وضع کنونی می‌خواند:]


خوشحالم که از تعبیر دقیق تر  «اصولیان صدرا خوانده» استفاده کردی به جای اینکه مستقیما خود صدرا را هدف بگیری.

در واقع مشکل انحصار ناشی از الهیات و وحی است، که در قالب علم اصول صورت مدرسی پیدا کرده، یعنی دقیقا علمی که اداره ی شریعت رو برعهده داره. کار صدرا این بود که شریعت رو طوری تاویل و تفسیر کند که صورتی معتدل و عادلانه (به تعبیر تو رقابتی) پیدا کند. اصلا خط ویژه ممیز علم کلام و فلسفه اینجاست: کلام علم تدافعی (apologetic) است و میخواهد شبهات مربوط به وحی و شریعت را خنثی کند. اما فلسفه میخواهد با تاویلی عقلانی، جسم شریعت و وحی را به روح پنهان اون نزدیک کند. به این معنا کار فلسفه تعدیل انحصارطلبی وحی بود و صدرا هم در حال انجام همین رسالت بود. متافیزیک صدرا رو نباید به صورت گزاره های انتزاعی و خارج از کانتکست خواند، متافیزیک برای صدرا، مثل تمام فیلسوفان دیگر، ابزاری برای پروژه ای کلان تر بود، نه یک جور نظرورزی و تئوری بافی.

اگر امروز صدرا وارونه خوانده میشود، دلیلش غلبه رقیب دیرین او، یعنی جریان کلامی سیاسی متصل به وحی، [بر نظم مدنی و سیاسی ماست].


  ادامه مطلب ...

چرا جدال ملکیان با شریعتی بی حاصل است


نقد دکتر کاشی به نقد ملکیان بر شریعتی. http://javadkashi.blog.ir/1399/03/31/%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88%20%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D9%87%DB%8C%DA%86%3A%20%D8%AE%D8%B7%DB%8C%D8%A8%20%DB%8C%D8%A7%20%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3


فکر میکنم جوهر بحث دکتر کاشی با بحث تو یکیه. دکتر کاشی به این دلیل از شریعتی دفاع میکنه که شریعتی ولو با فن خطابه توانست عاملیتی برای انسان عصر خودش پدید بیاره تا جهان رو تغییر بده. درست در برابرش موضع ملکیان هست که میگه خطابه های شریعتی چندان بار معرفتی مهمی نداشتند و مساله مهمی را پیش نکشیدند، پس شریعتی مهم نیست.



من فکر میکنم این دیالوگ بین کاشی و ملکیان میتونه برای تبیین موضع من مفید باشه. من با کاشی موافقم که عاملیت نه از معرفت صرف، بلکه از معرفت توام با عمل زاده میشه، و حقیقتا باید این credit رو به شریعتی داد. حتا با این هم موافقم که مباحث معرفت شناسانه و ملانقطی از سنخ بحث های ملکیان چندان کمکی به مساله انضمامی ما نمی کنه. بنابراین در نزاع ملکیان و کاشی من مسلما سمت کاشی هستم و ملکیان رو اساسا پرت از مساله تاریخی و حقیقی ما میدونم.

 

ادامه مطلب ...