آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

یک پیشنهاد انضمامی: بازگشت به مشروطه

...  اگر بعد از تمام این تحلیل ها از من بپرسی: خب آخرش چی؟ با ایران کنونی و ایرانیان مسلمانش چه کنیم؟ آیا باید آنها را یکسره از حیات مدنی ساقط کنیم یا قوانینی وضع کنیم که یکسره نسبت به اعتقادات شان خنثی و گاه متعارض است؟ اصلا گزینه انضمامی پیش روی ما چیست؟

من پاسخ نهایی رو همین اول میگویم، یعنی پاسخی که تا کنون و در نهایت به آن رسیدم: بازگشت به مشروطه.

 

ادامه مطلب ...

جهانشمولی اخلاقیات شرعی در برابر جهان شمولی اخلاق عقلی

(متن میلاد) 

فروکاست فقه به آداب و سنن اعراب آن  زمان خطایی مهلک از جانب سروش است. البته ظاهر فقه در لحظه حدوث با فرهنگ بومی زمان عرب در گفت‌وگو بوده اما قطعاً باطن فقه خاصیتی جهان‌شمول دارد (مثال: حرمت ربا یا اهمیت احسان به پدر و مادر). بنابراین مشکل روحانیت این نیست که آداب و سنن زمان پیامبر را به عنوان آدابی فراتاریخی جا می‌زند. مشکل روحانیت این است که:


یک) در ظاهر فقه مانده و کم پیش می‌آید که درباره منطق و مقاصد فقه یا همان باطن آن تأمل کرده و سعی در بازتولید آن در روزگار و اعصار متفاوت بکند (مثال: روحانیت می‌تواند احکام ارث و نفقه را با یک خوانش تطبیقی به عنوان مبنا برگزیده و نظام حقوقی جدیدی که از قضا به نفع زنان باشد پیشنهاد دهد). 


دو) روحانیت بر اساس منافع طبقاتی و سیاسی خویش فقه را فیلتر کرده است، چه بسا فقه خود را ساخته‌است (مثال: حجاب و آرایش زن، آن چیزی که روحانیت به عنوان حجاب برتر ارائه می‌دهد نسبت کمی با روایات درباره زینت زن دارد).


سه) ایجاد تطبیق بین شریعت، حقیقت و طریقت در نگاه روحانیت جایی ندارد. اینکه ما در کدام وضعیت باید چه کنیم مسئله روحانیت نیست چرا که از اساس روحانیت علاقه‌ای به پیچیدگی‌ها و شناخت دوره جدید و فلسفه تاریخ ندارد و برایش اجرای ظاهر احکام و به جهنم نرفتن موضوعیت دارد و همین. روحانیت تاریخ ندارد.


 لذا نمی‌توان با سروش همدل بود. مشکل از فقه خاصه باطن آن نیست، مشکل از هژمونی ظاهر فقه و بازیچه شدن آن توسط جریان‌های ثروت و قدرت در طول تاریخ است. علاقه بیش از حد به عرفان امکان نقد دقیق نسبت به فقه و روحانیت را از سروش سلب کرد.

 

ادامه مطلب ...

سنت تربیت مدنی لیبرال و فقدان آن

...

... میلاد! لفظ لیبرالیسم یک دلالت مازادی نسبت به سرمایه داری داره که انصافا نباید ازش غافل شد. لیبرالیسم یک نوع تربیت مدنی سیاسیه که بر اساس اون شهروندانی مسئول و باورمند به آزادی و برابری بار میان. در واقع بحران سیاسی جمهوری اسلامی همین فقدان سنت تربیت مدنی لیبراله. سنتی که به آزادی، قانون، دیگری و رقابت آزاد احترام میذاره. به این معنا نه اصولگراها نه دیگری آنها کمتر بویی از لیبرالیسم نبردند. آنها گنگ ها و قبایلی پیشامدنی اند که ازادی و قانون و برابری و... براشون تعارف و فرمالیته ای بیش نیست. انقلابی گرایی و چپ زدگی هم باعث شد از دهه 40 به این سو، برخلاف روح دوران مشروطه، چنین سیاستمداران و سنت تربیتی رو به زوال بره و تا هنوز که هنوزه کسی به اهمیت تربیت مدنی و لیبرال توجهی نکنه. یادداشت زیر از یاشار جیرانی، به شکل خوبی بحران ما در پرورش فرهنگ لیبرال رو صورت بندی میکنه:  ادامه مطلب ...

ما و غرب؟؟

(متن میلاد دخانچی) 

‏غرب برای آوردن انسان به صحنه خدا را قربانی کرد و ما برای آوردن خدا به صحنه، انسان را قربانی کردیم. برای همین است که ما امروز نه خدا داریم و نه انسان. و مشکلات سیاسی و بحران های اجتماعی ما حل نخواهند شد جز اینکه خدا و انسان را به صحنه برگردانیم. آری راه حل اقتصاد در بیرون آن است.

 

ادامه مطلب ...

وضع مدنی یا وضع جنگی/نظامی؟

میلاد یک رشته توییت جالبی پیدا کردم در تحلیل ساختار قدرت در ایران پسا انقلاب. فکر میکنم خواندنش از این جهت برای تو و پروژت مهم باشه که نشون میده چطوری سیاست در ایران میلیتاریزه و میلیشیا سیاسی شد. طبیعیه اگر این دو اتفاق در جایی بیوفته دیگه جایی برای رقابت خیر و شر به معنای مدنظر تو نمی مونه. وقتی رقابت مدنی نیروهای سیاسی با اسلحه جمع بشه، به ناگزیر رقابت بدل به جنگ میشه و در جنگ دیگر شر را باید نابود و خیر را حاکم کرد.

این مساله بی نهایت مهمه. ما در میدان سیاست پسا انقلابی، نه با رقابت و دیالکتیک یا حتا تنش، بلکه با نبرد و جنگ تمام عیار رو به روییم که البته به دلیل غلبه یک طرف، به جنگ داخلی یا نبرد مدنی نینجامیده.

در سیاست ایران اساسا نه امر سیاسی، که امر جنگی حاکمه و اتفاقا سیاست استثناست و جنگ قاعده. این شاهد دیگری بر ادعای منه که از فقدان استیت و وضع مدنی حرف میزنم، ما در وضع طبیعی و جنگی هستیم، درست به این دلیل که عاملیت سیاسی ما اساسا نظامی است و در فضای نظامی مان اساسا درگیری ها یکسره سیاسی است. البته این را صرفا منحصر به 41 سال اخیر نمی بینم، این قصه در پهلوی های اول و دوم هم به اشکال دیگری بوده. اولین قدم سیاست ورزی ما اینه که تشخیص بدیم در کدام وضعیت هستیم، مدنی یا جنگی.

  ادامه مطلب ...

تناقض استقلال خواهی با ضدیت با امپریالیسم


یک سوال سخت دارم ازت میلاد. سوالم البته واقعا استفهامیه و جدلی یا سیاسی نیست. بعد از مستند بی بی سی درمورد جنگ، فضای توییتر ملتهب شد. برخی شروع کردن به واکنش نشون دادن که اتفاقا بیشتر از جنس علیز و احسان منصوری و ایرانیان مهاجر بودن تا ایرانیان محافظه کار داخلی.

اونها از استدلال استفاده میکنند: بی بی سی که خودش از دولت بریتانیا پول میگیره، حق نداره دربار جنگ ایران مستند با لحن بی طرف بسازه، چون بریتانیا حامی صدام بوده. من با صحت و اعتبار این استدلال الان کاری ندارم، ولی یک نکته برام جالب شد.

ظاهرا پس پشت چنین استدلالی یک پیش فرض خاص نهفته است: بریتانیا و بطور کل غرب، نباید در جنگ از صدام حمایت میکرد، بلکه اصلا باید از ما حمایت می کرد. خب سوال من اینه:

اگر دوستان ما حقیقتا به آرمان استقلال خواهی ملل باور دارند، و باور دارند چیزی به اسم امپریالیسم نباید وجود داشته باشد، چرا بریتانیا را ملامت می کنند که صدام را تحریک به جنگ یا در جنگ پشتیبانی کرد؟

  ادامه مطلب ...

چرا عرف هم الهیاتی است؛ مناقشه ای در روشنفکری دینی و مساله حجاب

امروز با دوستی بحث میکردم که پایان نامه ارشدش روی فلسفه سیاسی یونان باستان بود و همچنین پایان نامه دکتریش. نکته جالبی رو متذکر شد که فکر میکنم بی ربط به ادعای توییت اخیرت نباشه. توی پایان نامه ارشدش درباره دو مفهوم بحث کرده بود که در یونانی هر دو به معنای قانون بودند. یکی معطوف به قوانین خدایان بود که با رژیم های مونارشی تناسب داره، یکی معطوف به قوانین قراردادی تر که با رژیم دموکراسی آتنی متناسب تره.

اما نکته جالب اینجاست که در پژوهش دکتریش متوجه میشه نفس این تمایز هیچ مبنای دقیق و معقولی نداره. در واقع با بررسی دقیق تر، این بار از چارچوب اشتراوسی روشن میشه که نه فقط قانون مونارشی که هر قانونی فی نفسه الهیاتی است. اما ربطش به توییت تو چیه؟ تو صورت بندی از نسبت شرع و عرف ارایه میدی، درست شبیه صورت بندی که دوست من در تز ارشدش داشت. یکی را ظاهرا قراردادی و بشری و... و دیگری را الوهی و خدامحور و....

اما این تقسیم بندی دقیق نیست، ما یک قانون الهی و یک قانون بشری نداریم، چه شرع و چه عرف هر دو به یک اندازه الهیاتی اند، و تنها بر الهیات های سیاسی متمایز مبتنی اند.

  ادامه مطلب ...

ولایت الله، ولایت طاغوت و مساله آزادی مدنی

[ابتدا یادداشت میلاد دخانچی در توضیح مواضع خود درباره نسبت آزادی و دین را می آورم و سپس در ادامه به نقد یادداشت او می پردازم]:

(میلاد دخانچی)

 اختلاف بر سر حجاب نیست، اختلاف بر سر ولایت است.


‏۱) فرق خدا و شیطان در جایگاه ولی این است که شیطان نه‌تنها انسان را سر جایش نگه می‌دارد، بلکه در عین حال که نمی‌توان از او چیزی طلب کرد او اطاعت و سرسپردگی محض طلب می‌کند. حال آنکه خدا نه‌تنها انسان را به شبیه خدا شدن فرا می‌خواند، بلکه انسان را به درخواست داشتن از خود (دعا) توصیه می‌کند.


۲) رابطه شیطان در جایگاه ولی (طاغوت) و انسان رابطه یک‌طرفه و سلطه‌جو است، حال آنکه خدا می‌گوید: ادعونی استجب لکم. یعنی من اربابی هستم که حاضرم در خدمت خواهش‌های بنده‌ام دربیایم و روابط ارباب و بردگی را برعکس کنم. در یک کلام انسان در ولایت الله عاملیت دارد اما در ولایت شیطان نه.


‏۳)خدا خود را مسئول رشد و ارتقاء انسان می‌داند و در همین مسیر حتی اختیار سرپیچی هم به انسان می‌دهد. در واقع در ولایت الله، انسان برده‌ایست که می‌تواند با کار و مجاهدت و عاملیت خود روابط قدرت را برعکس کند. بنابراین برعکس ولایت شیطان، رابطه خدا و انسان رابطه دوطرفه و دیالکتیک است.


‏۴) به دلیل گره خوردن مناسبات مذهب و الیگارشی‌های اقتصادی و سیاسی در طول تاریخ، متکلمین مذهبی آرام آرام مناسبات ولایت شیطانی را جانشین ولایت الله کرده‌اند. برای همین است که مذهب اهل کلام وقتی وارد سیاست می‌شود «استبداد پرور» است و وقتی وارد جامعه می‌شود «مقلد پرور».


‏۵) بنابراین نه‌تنها در مذهب اهل کلام جایی برای عاملیت انسانی نیست‌، بلکه ولایت در مسلک کلامیون از "فرم" سلطه‌جوی "ولایت شیطان" پیروی می‌کند. در واقع نهاد مذهب به دلیل منافع طبقاتی و سیاسی خویش مناسبات ولایت شیطان را بر تلقی و توضیح خود از ولایت الله برساخت کرده و می‌کند.


‏۶) از قضا از جاهایی که این نوع ولایت یک‌طرفه و سلطه‌جو خود را بازنمایی می‌کند، استمداد از کلام برای منطقی نشان دادن روابط قدرت یک‌طرفه در سیاست، توجیه الیگارشی‌های مسلط در اقتصاد و از همه مهم‌تر پافشاری بر کنترل بدن زن در فرهنگ است. لذا اختلاف بر سر حجاب اجباری و زمین نیست، اختلاف بر سر موضوع ولایت است: ولایت الله یا شیطان.


۷) باید به تاریخ بازگشت و جانشینی و رونق گرفتن مناسبات ولایت شیطان به جای ولایت الله در بافت‌های سیاسی و اجتماعی را "تبارشناسی" و افشا کرد چرا که آن چیزی که امروز تحت عنوان ولایت به اسم ولایت الله سند می‌خورد در وهله اول باید خود را از تأثیرات طاغوتی که طی قرن‌ها به آن دچار گشته رها کند. 


۸) رهایی‌سازی ولایت از ولایت طاغوت یا همان طاغوت‌زدایی از کلام و بعد از ذهن، اولین قدم برای ورود ولایت به تاریخ و توسعه انسانی است.  

ادامه مطلب ...

اصالت فرهنگ؛ پاشنه آشیل سیاست ورزی ایرانی

[در واکنش به طرح جدید پلیس برای برخورد با بی حجابی در اماکن عمومی، درست بعد از مناظرات درباره حجاب اجباری در تلویزیون:]


پیشتر هم نوشته بودم بحث های تئوریک شما دوستان هیچ گشایش ملموسی در جهان خارج و واقعیت ایجاد نمی کنه، تنها بر هم خوردن توازن قوای عینی میتونه تاثیری در قدرت سیاسی کنونی پدید بیاره. این [خبر اخیر] هم [در حکم] شاهد[ی بود که] از غیب [رسید]! ایراد نگاه شما اینه که در شناخت ماهیت طرف مقابل دچار خطا شدید. فکر میکنید مساله برای قدرت سیاسی چیزی از سنخ فرهنگ و اخلاق و تعلیم و تربیت انسانی است که بر یک مبنای نظری خاص مبتنی شده. این تصور از قدرت سیاسی، فرض کردن یک جور فلسفه سیاسی قابل دیالوگ تئوریک برای قدرته. در صورتی که قدرت سیاسی کنونی اساسا الهیات سیاسی و وحیانی رو به عنوان مبنای مشروع خود برگزیده و نه یک فلسفه سیاسی انسانی. این به این معناست که ارزش ها و هنجارهای من (وحی) مطلقند و فقط محذورات و محدودیت های عملی (توازن قوا) بر اجرای اونها قید وارد میکند و نه هیچ بحث تئوریک دیگر. این ارزش ها چون و چرا و نقد ناپذیرند چون اصلا یک موجودیت الهی و فرا انسانی اونها رو وضع کرده نه یک پایگاه انسانی که بتوان با آن بحث و جدل کرد. این نکته را نصیری خوب فهمیده و هنوز به آن باور دارد، فرقش با حاکمیت اینجاست که برخلاف تشخیص حاکمیت، مقدورات و محذورات عملی را [برای اجرای حجاب اجباری] مهیا نمیداند 

ادامه مطلب ...

در نقد بومی گرایی فرهنگی

[در ادامه مطلب دیروز]، شاید بد نباشه به یک اعتراض محتمل هم پاسخی بدهم: اینکه من بومی گرایی فرهنگی رو تو این ماجرا متهم اصلی می دانم، شاید باعث این سوال بشه که آیا هیچ مشکلی با فرهنگ غالب جهانی ندارم و دربست تمام مظاهر سبک زندگی غربی رو می پذیرم و هیچ مقاومت و انتقادی را بهش وارد نمی دانم؟

پاسخ من دو بخش دارد. بخش اول، دو فاکتو یا ناظر به واقعیته. من فکر میکنم هیچ گاه ممکن نیست که یک فرهنگ یکپارچه جهانی پدید بیاد که تمام خرده فرهنگ ها رو یکجا ببلعه، اولا چون خاستگاه فرهنگ تجربه زیسته انسان هاست و تا زمانی که تجارب زیسته متکثر باشند فرهنگ هم لاجرم متکثر باقی می ماند. دوما آنکه فرهنگ در ساحت نرم جریان دارد، هیچ کس تحت اجبار فرهنگ و سبک زندگیش را تغییر نمی دهد، پس در نهایت سوژه های فردی و جمعی به حسب تجارب زیسته شان خود به خود در برابر یک فرهنگ تحمیلی واحد مقاومت میکنند و حداکثر اگر هم بنا باشه اون رو بپذیرند، واریاسیون یا رنگ و بوی خودشون رو به آن میزنند. چیزی که رفقای چپ گرا به اسم فرهنگ و سبک زندگی نئولیبرال ازش نام می برند نه حاصل طراحی یک قدرت پنهان و شریر، بلکه ناشی از اینتراکشن سوژه ها و مقاومت خود به خودی شون در برابر فرهنگ مدرن بوده. این آشی است که نه فقط مدرنیته، بلکه مدرنیته و سوژه ها توامان پختند، به قول فوکو جایی که قدرت هست، مقاومت هم هست. پس من نگران چیزی به اسم سبک زندگی جهانی و نیولیبرال نیستم که بیاد و فرهنگ بومی ماها رو به باد بده



اما بخش دوم پاسخم  «دو ژور» ه، یعنی ناظر به بایدها. هر فرهنگی چه بومی چه نیولیبرال جهانی، چه سنتی و چه مدرن، تنها در صورتی واجد ارزشه که سرزنده، پویا، نقاد و نقدپذیره و اساسا عادلانه باشه، به این معنا که انسان عادل، شریف و همه جانبه پرورش بده. هیچ فرهنگی به خودی خود این صفات رو نداره، بلکه با مساعی انسان ها و سوژه های فرهیخته میتونه چنین بشه. اگر بخواهیم به هر قیمت و برای بومی گرایی خودمون را از فرهنگ جهانی ایزوله کنیم، اولا خودمون رو از پویایی جهانی فرهنگ محروم کردیم، درثانی فرهنگی مرده و ناتوان برای خودمون ایجاد میکنیم چون بخش اعظم تجربه زیسته امروز ما، تجربه زیسته جهانی مشترکه و اصلا اقتضای فرهنگی مشترک هم پیدا میکنه.



از این دو پاسخ کلی اگر بگذریم در مورد خاص حجاب اجباری باید بگم که اتفاقا تمام تلاش خود تو و کسانی مثل نصیری و زائری و... شاهدی است بر این مدعی که فرهنگ جهانی لزوما پست تر و بدتر از فرهنگ بومی نیست. در فرهنگ جهانی نه تنها معضلی مثل حجاب «اجباری» نداریم، بلکه اصلا خود «حجاب» هم به مثابه پروبلماتیک پوشش و زنانگی و عفاف و حیا تا حدود زیادی حل شده است. دختران ایرانی در غرب و با پوشش عرفی غربی، تجربه زیسته جنسی بسیار امن تری دارند تا دختران با حجاب در ایران. این یعنی فرهنگ غالب غربی در مجموع توانسته پروبلماتیک امنیت جنسی زنان را تا حد بسیار کارآمدتری نسبت به فرهنگ اسلامی حجاب پاسخ بگه. قطعا انجا هم نقیصه و مشکلات و گاه بحران هایی هست، اما وقتی ان را با وضع جامعه و فرهنگ بومی خود مقایسه میکنیم، قطعا کفه ترازو به سمت غرب می چرخه.

باری، نسخه من تقلید و تحمیل سبک زندگی عرفی غربی نیست، چنانکه نوشتم چنین چیزی نه ممکنه و نه لزوما مطلوب. نسخه من برخورد جدی و نقادانه با فرهنگ بطور کل (و نه صرفا غربی یا بومی) است. اقتضای چنین برخورد نقادانه ای کنار گذاشتن تابوهایی مثل تقدس فرهنگ بومی و اولویت به فرهنگ نسبت به فرهنگ جهانی است. یعنی درست مبنایی که تو در توییتت طرح کردی. مشکل حجاب اجباری، اجبارش نیست، خود حجاب و فرهنگ پس پشت اونه، فرهنگی که خودش درونش اجبار رو مستتر داره. این اجبار چنانکه نوشته بودم از موجود بیرونی مثل استیت نیامده، از حجاب امده. استیت هم که گفته نمی خواهد به مبادی غربی مثل قرارداد اجتماعی و اراده ملی و دموکراسی وقعی بذاره، بلکه مبناش فرهنگ «بومی» ماست، پس بدیهی است با این بومی گرایی بخواهد حجاب را که بالقوه اجباری بود، بالفعل اجباری کند...

نقد صور انحطاط فرهنگ جهانی غربی مثل مصرف گرایی و نیهیلیسم هم سرجای خودش، ان نقد زا باید با همان خردی پیش برد که نیهیلیسم فرهنگ بومی ما را نقد میکند. باید در دو جبهه توامان جنگید، نیهیلیسم سکولار و نیهیلیسم رگولار