-
مرگ را دانم...
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 21:52
مـــــــــــــــــرگ را دانم، سوی کوی دوست راهی ار نزدیکتر دانی، بگو......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 05:07
اشارتی کوتاه، بر آنچه رفت: در جستار پیشین از جهانیشدن در ساحت آگاهی گفتم و تصویری کلی از آن دادم: جهانیشدن به مثابه زدودن قید مکان و جغرافیا از ساحت آگاهی. در ادامه از نسبت جهانیشدن و بومیبودن(و نه بومیسازی) گفتیم و این نسبت را اینهمانستی گرفتیم، چنانکه برای شناخت و آگاهی هر چه بیشتر از خود، ناگزیر از بازیابی...
-
در آمدی بر زندگی غیر فاشیستی
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 01:59
این روزها سخت در کار اندیشهی اندیشمندانی چون نیچه و فوکو و هایدگرم. فیلسوفانی ژرف و پیچیده و جالب. فیلسوفانی که در کشور ما بد خوانده شده و میشوند و گاه به فاشیسم و مارکسیسم منحط جهان سومی؛ فروکاسته میشوند. در کشوری که هماره یکی از پایههای دموکراسی لنگ است و سخن حاکم و حکیمش ذم غرب و تمدنش است؛ شاید دور نباشد که...
-
فلسفهی پارسی – بخش نخست
جمعه 14 مردادماه سال 1390 22:34
این روزها سخن از «جهانی شدن» است. تکنولوژی و رسانه مرزها را از میان برداشتند و گسست جغرافیایی دیگر با گسست آگاهی اینهمان نیست. چندی است مردم جهان از رفتار دیگرگونهی هم متعجب نمیشوند و «تفاوت»ها را خطر نمیپندارند. عناوین کلان و گاه مبهمی چون «فرهنگ» و «آداب و رسوم» و «شیوهی زیست»؛ نخست چیزی است که برای توجیه...
-
تاملات هستیشناسیک (1)
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 07:08
به "هستن" بیندیشید. میگویم: من هستم، تو هستی، آن میز هست، خدا هست، هوا گرم است... تمامی این هستها، یعنی چه؟ آیا جدا از من، هستن یا بودنم معنایی دارد؟ نام من ابراهیم است، من میتوانم نام ابراهیم را جدا از خود تصور کنم. اما آیا میشود هستن خود را تصور کنم، جدا از این که باشم یا نباشم؟ هستن این میز چه طور؟ من...
-
چرا از سقراط متنفرم؟
جمعه 7 مردادماه سال 1390 01:46
وقتی تازه شروع به خواندن نیچه کرده بودم، بسیار از دشمنیاش با سقراط متعجب میشدم. مگر میشد کسی فیلسوف باشد و سقراط را نستاید؟... غروب بتها همیشه برایم کتابی رازگشا بود و هست؛ در همان کتاب بود که فصلی در باب سقراط نوشته شده بود و انحطاطی که سقراط در یونان و یونانیت در انداخت. شاید همانجا بود که برای همیشه از سقراط...
-
لَختی فلسفه
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 20:33
"بودنم" را در آغوش خویش میفشُرم سخت، چنان که پنداری همان میشوم که "بودنم" بود.. دریغا که چیزی از من در "بودنم" هست نشد و در کتم عدم ماند چنین شد که بودنم خود نشانهای گنگ به نبودن شد به هیچی که فقط هیچ نیست... آیا من هستم؟ گمان نکنم....
-
آغاز سکوت، آواز سقوط
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 01:35
آغاز سکوت آواز سقوط بود؛ سقوط من در من ایدون مگر خدایی پایان این آغاز کند پایان این آواز هنوز اما هیــــچ.... چه دیگر خدای مرده و این انسان اخته، خدایی نو نافریده....
-
قطعیت؛ بودن یا نبودن
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 18:16
هنرمند موضوعاتش را برمیگزیند، و این خود، شکلی از ستایش است. -نیچه؛ حکمت شادان نیچه را نخستین آموزگار عدم قطعیت در روزگار کنونی میخوانند و اندیشهی پرسپکتیویسم او را نمودگار این آموزه. پنداری هیچ نقطهی ارشمیدوسی از برای اتکا نداریم و جز به تردید سخن ساز نباید کرد. اما به خود نیچه بازگردیم و نوشتههایش: نثری...
-
گریز از سیستم
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 22:28
پدیدار سیستماتیک وجود ندارد، تنها تفسیر سیستماتیک از پدیدارها وجود دارد... به پدیدار بازگرد! نه سبک تفسیر....
-
نیچه، هایدگر، دریدا: دعوای معنای حقیقت
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 01:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نیچه در کتاب «غروبِ بتها» به بررسی اندیشههای فلسفی و به ویژه تاریخ مفهوم حقیقت پرداخته؛ البته با زبانی کوتاه و گزینگویانه. همین هم مایهی آن شد تا این کتاب را آنچنان جدی نگیرند و ایدههای سترگ او را بیشتر «جملات قصار مطایبهآمیز» یک شبه فیلسوف...
-
هزار توی فلسفه
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 01:20
وقتی که بفهمی دریدا پست مدرن نیست، یا مارکس مارکسیست نیست؛ معنای پست مدرنیسم و مارکسیسم را فهمیدی مارکس و دریدا را نیز... در زمانه ای که مارکس نخوانده و مارکسیسم را نفهمیده میگوییم: مارکس مارکسیست است؛ من هم جای مارکس بودم میگفتم مارکسیست نیستم. اگر چه به واقع، نه مارکس مارکسیست بود، نه دریدا پست مدرن....
-
معنا، روایت، فلسفه
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 18:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 اپیزود اول: چندی پیش دوستی از من پرسید: چه شد که سراغ فلسفه رفتی؟ گفتم: چون میخواهم «معنای معنا» را بفهمم. دوست من که نه فیلسوف بود و نه دلی در گرو فلسفه داشت، ترجیح داد بحث را ادامه ندهد و به این بسنده کند: هر کس سلیقهای دارد! اپیزود دوم: چند روز...
-
برای شکسته بالان
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 16:17
تو را به قداست آرزوهای محال، تو را به سعادت رویش زیبای نهال، تو را به زیبایی خنده به تلخی روزگار، تو را به شیرینی لحظهی انتهای انتظار، تو را به نام پاک یگانه پروردگار، تو را به عشق، تو را به تو سوگند: مبر از یاد پرواز را... اگرچه بسته بالهایت به تیمار، پروای پرهای پرواز بدار، آسمان گاه اوج گرفتن ماست، بپر که پرواز،...
-
برای انسان و خدایش
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 16:40
مرا انسان آفرید، انسانی از جنس تو، از خاک و خون و عشق و زمین... و من خدا را آفریدم، خدایی از جنس خود، از آسمان و پاکی و هزار آرزوی محال.. خدایی پرستیدنی تر از هر انسان، خدایی فراتر از فراز هفت آسمان، خدایی که نه تواند انسان آفرید نه تواند خدایی دیگر... خدایی که تنها، تنهاست، خدایی که به فکر انسان هاست، خدایی که زنده...
-
به فاصله....
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 20:48
فاصله را باور کن شب ابری را نیز؛ که همین امشب بود موعد سرد سکوت. شب سرمای سکوت، شب ابری همه فاصلهها، آن شب سردی که در آن آغاز شد: مرگ تدریجی صدها رویا؛ به همین سادگی بود، قصهی بودن ما: قصهی یک باور، باور فاصلهها؛ باور مرگ دسته جمعی رویاها به دشنهی تیز و زهرآگین فاصلهها. فاصله را باور کن......
-
به تنهایی
شنبه 7 خردادماه سال 1390 16:17
روزگاران را رازی ست، رازی به ژرفای انسان، به بلندای شب طوفان، رازی که جز به سکوت نبایدش گفت پس بنیوش که چه فاش میگوید تنهاییات به راز؛ اکنون که خدا مرده است و تنهاییاش میراث ماست بنیوش آن که خدا مگر به «تنهایی» نگفت... که تنهایی، تنها یادگار ما از خداست.
-
جدایی نادر از سیمین و متافیزیک دروغ
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 14:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نزدیک به یک ماه پیش بود که به تماشای «جدایی نادر از سیمین» رفتم. همهنگام با اکران این اثر بود که نقدهای بسیاری بر آن نوشته شد و «موج تحلیل جدایی....» در وب، به راه افتاد. از همان زمان، بر آن شدم تا چیزی در بارهی ا ین فیلم بنویسم؛ نه از باب همراهی...
-
و در آغاز فقط کلمه بود
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 01:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 چندی بود که دستم به نوشتن نمیرفت، نه آنکه ایدهای ذهنم را قلقلک ندهد و یا چیزی از برای نوشتن نباشد. موضوع این بود که یارای قلم به-دست-گرفتن و لگامزدن بر کلملات وحشی روی کاغذ را نداشتم. پس از روزگار سختی که بر من گذشت و هر روزش سخت تر از دیروزش شد،...
-
دلیل زیستن در این دنیا چیست؟
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 12:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دلیل زیستن در این دنیا چیست؟ چون آسمان آبی ست؟! یا آن که زمین خاکی ست؟! و یا چون عشق در رگ عاشق جاری ست؟ و یا این که هستی را خداوندگار زیبایی ست؟ نه! هیچ کدام دلیل بودن نیست هیچ بهانهای برای ماندن نیست اما تو بمان که بودن ات، خود تنها دلیل زندگانی...
-
گناه نخستین
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 00:02
به کدامین گناه، کیفرمان چنین میدهی، دنیا منصفانات کجایند ؟! هیئتشان پیشکش! دیرزمانی ست که قاضی، شاکیست... تجدید نظر مکن در حکم ما که عذابمان ابدی میشود ما را به حکم بدوی هیچ اعتراضی نیست که بدوا ابدی بود بدعت بد بودن ما...
-
هنوزم سرابی هست، که وقتی برسی آب باشه...
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 18:04
عید 90 هم آمد و رفت. همه چیزش به سان گذشته بود، رونوشتی برابر اصل از لحظههای پیشین. قصه چنان تکراری شده که حتا کسی چشم-به-راه تغییری نیست. از کودکی میپنداشتم که سال نو، رخدادی نوست و همه چیزش دیگر از سال پیش است، اما روزگار مرا آموخت که قصه، قصهی تکرار است و تکرار. حتا بهارش هم تکراری، عیدش هم تکراری و آدمهایش...
-
سبز خواهم شد
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 15:56
من از بهار آموختم، معجزه سبز شدن را و از نوروز، چون روزی نو شدن را پس سبز خواهم شد و نو که من این را وامدار راز زیبای طبیعتام نوروز، پیروز!
-
وقتی مرگ، دوم شخص شد
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 01:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 چهار سالی بود که یکدیگر را میشناختیم، از همان آغازین روزها من تلخ و ساکت بودم و او پرشور و پر سر-و-صدا. هر دو فیزیک میخواندیم و پی پناهگاهی متافیزیکی بودیم. من فلسفه را انتخاب کردم، او ادبیات. برخلاف من، هیچگاه نوشتههایش را منتشر نمیکرد و من از...
-
ای لالهی صحرایی، نشکفتهای چرا؟
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 18:00
لزج از انزجار است، زمانهی جاری... .... و آن طرف رودخانه، همه سودای تصاحب فسیل دارند خستهام و بیرمق... ای لالهی صحرایی، نشکفتهای چرا؟... (نامجو) پ.ن: تقدیم به عزیزی که خود را به کام مرگی خود-خواسته کشاند.... ای کاش میماندی.. تنهایی تابآوردنی نیست! پ.ن2: تلخکامی این قلم را بر صاحب پریشانحالاش ببخشایید، تجارب...
-
روزی که بالاخره رسید...
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:17
میدانستم در راه است چنین روزی. به هر که میگفتم، میگفت: بدبینی! خیلی بدبین! من هم میگفتم: ای کاش بدبین باشم، ای کاش حق با من نباشد... از اول صبح امروز، نه! اصلا از دیروز بود که دلشورهی بیمعنایی آغاز شد. عقلم هر خشک و تری به هم میبافت تا باور کنم که "نه بابا! این خبرها هم نیست".... تا این که امروز اون...
-
هجوم بیامان رخداد
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 23:25
هفتهی عجیبی بود، هر روزش ماجرایی داشت که فقط یکی از آنها برای از-پا-درآمدنام بسنده بود... و البته با شگفتی فراوان، در حالی که باورش برایام سخت، سخت است، باید بگویم: هنوز از-پا-نیفتادم! رخدادهایی شگرف، از خودکشی ناکام نزدیکترین دوستام تا دستگیر شدنام، در یک اسفند (آن هم در دانشگاه، که روزگاری باید سنگر دانشجو...
-
Inception و بررسیدن پرسشی فلسفی
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 02:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دیدن فیلم Inception و ایدهی فلسفی-روانشناسیک نهفته در آن، مایهی آن شد تا به سراغ یکی از پروندههای بستهنشدهی ذهنم بروم. دوستانی که فیلم را تماشا کردهاند در خواهند یافت که پاسخ پرسشی که در زیر آوردم(آیا ما خواب نیستیم؟)، در این فیلم با...
-
نامهای برای دیروزِ فردا، نه امروز(تاملات آشفته)
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 22:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 پیشنوشت: آنچه در پی میآید، دستنوشتهای فلسفی است، که روای روایت آشفتهی این روزهایم است، به زبانی رمزآگین و آشفته و چه بسا گنگ. پیشتر هم گفته بودم درگیر فقلیام که گفتنش عین گشودناست، قفلی که تنها ویژگیاش ناگشودنی بودناش است. پس، بیراه نیست...
-
عشق به بودن
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 22:54
خاموشی فراسوی مرزهای تنم، مرگ چشم در راه و خفته در گورم، نیستی حوالت هستیام، چنین است قصهی زندگانیام آوخ! ای روزگار آوخ! که مرا فریبگاهی جز عشق به بودن نیست پ.ن:از جملگی دوستان دیده و نادیدهام از باب محبتها و پیامهاشان سپاسگزارم. این روزها دست-به-گریبان موضوعی هستم، سخت ناگفتنی! قفلی فرا-گفتنی که واگویه...